معنی شماع

لغت نامه دهخدا

شماع

شماع. [ش َم ْ ما] (ع ص، اِ) کسی که شمع می سازد و شغل وی ساختن شمع است. (ناظم الاطباء). آنکه شمعها را بسازد. (آنندراج). شمعریز. موم ریز. (یادداشت مؤلف):
سوخت دل از غم شماع به جان می کوشیم
همچو شمعیم که با روغن خود می جوشیم.
سیفی (ازآنندراج).
نمانده پیش شماعی بهائی رشته ٔ شمعی
مگر از عشق بازان وام گیرد رشته ٔ جانی.
نعمت خان عالی (از آنندراج)


عمانویل شماع

عمانویل شماع. [؟ ش َم ْ ما] (اِخ) مخلصی. وی کشیش بود و در سال 1202 هَ.ق. در دمیاط از اعمال مصر درگذشت. او راست: قطف الازهار فی علم الذمه و الاسرار. (از معجم المؤلفین).


علی شماع

علی شماع. [ع َ ی ِ ش َم ْ ما] (اِخ) (درویشعلی...) وی طبیب بود و شعر نیز می سرود. و میرعلیشیر شرح حال او را با ابیاتی از اشعارش نقل کرده است. (از الذریعه ٔ آقابزرگ طهرانی ج 9 ص 323 از مجالس النفائس ترکی میرعلیشیر نوائی ج 3 ص 83 و 257).


عمر شماع

عمر شماع. [ع ُ م َ رِ ش َم ْ ما] (اِخ) ابن احمدبن علی بن محمود شماع حلبی شافعی، مکنی به ابوحفص و ملقب به زین الدین. محدث، فقیه، اخباری و ادیب بود. وی در حدود سال 880 هَ.ق. متولد شد (برخی سال ولادت او را 848 هَ.ق. نوشته اند). سفرهایی به مدینه، مکه، بیت المقدس، دمشق، حماه، حمص، صفد، قاهره و بلبیس کرد و سرانجام در سال 936 هَ.ق. در حلب درگذشت. او را تصنیفات بسیاری است که از آن جمله است: 1- تنبیه الوسنان الی شعب الایمان. 2- فتح المنان که تخمیس رائیه ٔ شیخ علوان است. 3- الفوائد الزاهره فی السلالهالطاهره. 4- محرک همم القاصرین بذکر الائمه المجتهدین المتعبدین. 5- الیواقیت المکلله فی الاحادیث المسلسله. (از معجم المؤلفین ج 7 ص 247 و الاعلام زرکلی چ 2ج 5 ص 197). رجوع به مآخذ ذیل شود: الکواکب السائره ج 2 ص 224، شذرات الذهب ج 8 ص 218، کشف الظنون ص 252، 409 وسایر صفحات، فهرس الفهارس ج 2 ص 413، ایضاح المکنون ج 1 ص 19 و سایر صفحات و ج 2 ص 133 و سایر صفحات، هدیه العارفین ج 1 ص 795 و فهرس المخطوطات المصوره ج 2 ص 188.


موم گر

موم گر. [گ َ] (ص مرکب) موم ساز. شمعساز. شماع. (ناظم الاطباء). موم ریز. موم ساز. شماع. شمعریز. (یادداشت مؤلف). و رجوع به موم ریز و شماع شود.


عمر

عمر. [ع ُ م َ] (اِخ) ابن احمدبن علی شماع. ملقب به زین الدین. رجوع به عمر شماع شود.


عمر شافعی

عمر شافعی. [ع ُ م َ رِ ف ِ] (اِخ) ابن احمدبن علی شماع. رجوع به عمر شماع شود.


ابوحفص

ابوحفص. [اَح َ] (اِخ) عمربن احمد شماع. رجوع به عمر... شود.


موم ریز

موم ریز. (نف مرکب) ریزنده ٔ موم. موم ریزنده. آنکه ریختن شمع پیشه دارد. آنکه به ساختن شمع اشتغال ورزد. شماع. (از یادداشت مؤلف). و رجوع به موم گر و شماع شود.


عمر حلبی

عمر حلبی. [ع ُ م َ رِ ح َ ل َ] (اِخ) ابن احمد. رجوع به عمر شماع شود.

حل جدول

شماع

شمع فروش


شمع فروش

شماع


شمع‌فروش

شماع

فرهنگ عمید

شماع

شمع‌ریز، شمع‌ساز، شمع‌فروش،

فرهنگ فارسی هوشیار

شماع

کسی که شمع میسازد و شغل وی ساختن شمع است

معادل ابجد

شماع

411

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری