معنی شمارش
لغت نامه دهخدا
شمارش. [ش ُ رِ] (اِمص) شمار. تعداد. (یادداشت مؤلف):
خواهی به شمارش ده و خواهی به گزافه
خواهیش به شاهین زن و خواهی به کرستون.
زرین کتاب.
|| (ق) ظاهراً. || مشروحاً. || فرضاً. بالفرض و التقدیر. (ناظم الاطباء). بمعنی فرض و تقدیر باشد و در جایی استعمال کنند که عربان بالفرض و التقدیر گویند. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج).
فارسی به انگلیسی
Account, Count, Enumeration, Figures, Numeration, Reckoning
حل جدول
فرهنگ عمید
شمردن
مترادف و متضاد زبان فارسی
احتساب، حساب، محاسبه
فارسی به عربی
هبه، إحصاءٌ
شمارش پذیر
قابل للعد
شمارش کرد
أحصی
شمارش آراء
إحصاءُ الأصْواتِ
غیر قابل شمارش
لایحصی
واژه پیشنهادی
معادل ابجد
841