معنی شغل وزیر

واژه پیشنهادی

شغل وزیر

وزارت

وزیری-صدارت-وزارت

حل جدول

لغت نامه دهخدا

شغل

شغل. [ش ُ] (ع اِ) کار. ضد فراغ. سرگرمی. (یادداشت مؤلف). آنچه مایه ٔ مشغولیت باشد. کارهای نامنظم روزانه ٔ مربوط به نیازمندیهای زندگی:
همی بایَدْت رفت و راه دور است
بسنده داریکسر شغلها را.
رودکی.
کار من در هجر تو دایم نفیر است و فغان
شغل من در عشق تو دایم غریو است و غرنگ.
منجیک.
تو مرا یافته ای بی همه شغل
نیست اندر کلهت پشم مگر.
فرخی.
گفت ای خداوند نیمشب است و فردا نوبت توست که خلیفه گفته است به فلان شغل مشغول خواهد شد و بار نخواهد داد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 169). دررفتم معتصم را دیدم سخت اندیشمند و تنها و به هیچ شغل مشغول نه. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 169). چون به بلخ رسید این پادشاه و چند شغل فریضه ای که پیش داشت نبشته آمد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 287). رعایا را بر جای باید بود که با ایشان شغلی نیست. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 463).
چون نگویی کت خدا ازبهر چه موجود کرد
گر مر او رابا تو شغلی کردنش ناچار نیست.
ناصرخسرو.
این چنین آفریده گشت جهان
شغل از انواع مردم از اجناس.
ناصرخسرو.
|| حرفه. پیشه. صنعت. کاری که شخص در زندگی برای خود انتخاب کرده است. (یادداشت مؤلف). کارو کسب و پیشه و صنعت و بیاوار و فیاوار و فیار و فیاور و فیدار. (ناظم الاطباء). فیادار. فیار. (لغت فرس اسدی):
زاد همی ساز و شغل خویش همی بر
چند بری شغل نای و شغل چغانه.
کسایی.
هیچ ندانم به چه شغل اندری
ترف همی غنچه کنی یا شکر.
ابوالعباس عباسی.
شغل او شاعری است یا تنجیم
هوسش فلسفه ست یا اکسیر.
خاقانی.
ناف بر این شغلشان زده ست زمانه
خاک چنین شغل خون آهوی ناف است.
خاقانی.
به قدر شغل خود باید زدن لاف
که زردوزی نداند بوریاباف.
نظامی.
- شغل سنج، آنکه کارها را بسنجد و بشناسد. که نیک و بد کارها راتشخیص دهد:
به دستوری او شوی شغل سنج
که دستور دانا به از تیغ و گنج.
نظامی.
|| کار و بار. (ناظم الاطباء). تکلیف. وضع. سرنوشت:
نیست پایان شغل من پیدا
هست یک شغل کش نه پایانیست.
مسعودسعد.
|| منصب. خدمت. (از ناظم الاطباء). کار دولتی. سمت رسمی. خدمت دولتی. کار و مقام در دستگاه سلطنتی. مقام. خدمت. مأموریت. (از یادداشت مؤلف):
بار ولایت بنه از کفت خویش
نیز بدین شغل میاز و مدن.
کسایی.
استخفافی بزرگ کرد ولی خود از آن نیندیشیدم و باک نداشتم که به شغلی بزرگ رفته بودم. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 171). اکنون آن شغل به ابوالحسن دادیم. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 208). احمد گفت به هیچ حال نباشد سلطان این شغل مرا فرموده است. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 209). شغلها و سفارتها بانام کرده [ابوطاهر تبانی]. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 209). امروز در روزگار همایون... شغل وکالت و... بدو مفوض است. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 255). چون نصر گشته شد... محمود شغل همه ٔ صنایع غزنی خاص بدو مفوض کرد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 124).
شغل تو چو رای تو قوی شد
بخت تو چو عمرتو جوان باد.
مسعودسعد.
او در آن شغل سیرت پسندیده پیش گرفت. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 288).
- پرداختن شغلی، به انجام رساندن آن مهم. فارغ شدن از گرفتاری و امر مهمی: یک هفته آنجا مقام کردند که تا این شغل بپرداختند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 366).
- شغل آزاد، پیشه ای جز شغل دولتی. (فرهنگ فارسی معین).
- شغل بریدی، منصب چاپار و پیک. مقام اداره ٔ امور پست در تداول امروز: نایب استاد بودم در شغل بریدی هرات. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 610).
- شغل درگاه، منصب حاجبی: شغل درگاه همه بر حاجب غازی میرفت که سپاه سالار بود. (تاریخ بیهقی).
- شغل دولتی، کار در یکی از ادارات دولتی.
- شغل راندن، اجرا کردن مأموریت. انجام دادن خدمت دولتی. بجای آوردن وظیفه ٔ حکومتی: شغل امور وزارت و حساب بوالخیر بلخی می راند. (تاریخ بیهقی ص 87). مدتی است دراز که این شغلها راند. (تاریخ بیهقی ص 255). این شغل را که بنده می راند به بونصر برغشی مفوض خواهد کرد. (تاریخ بیهقی ص 389).
- شغل زمانه، کنایه از سلطنت. اداره کردن امور جهان یا کشور:
شغل زمانه مفوض است به شاهی
کز همه شاهان چو آفتاب عیان است.
مسعودسعد.
- شغل فرمودن کسی را، مأموریت دادن به وی. او را مأمور کردن.به سمتی منصوب داشتن: در میان چند شغلها دیگر فرمودند او را. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 274). امیر گفت... ایشان را شغلی دیگر خواهم فرمود. (تاریخ بیهقی ص 140). پس در روزگار پادشاهان این خاندان... برانم از پیشواییها و قضاها و شغلها که وی را فرمودند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 194). امیرک را سلطان قویدل کرد که شغلی بزرگتر فرمایم ترا. (تاریخ بیهقی ص 362).
- شغل کدخدایی، سمت کدخدایی. منصب پیشکاری: طاهر دبیر شغل کدخدایی نیکو میراند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 368).
- شغل کردن، انجام دادن مأموریت.بعهده گرفتن مسؤلیت اجرای کار و سمتی. خدمت انجام دادن: نذر دارم و سوگندان گران که نیز هیچ شغلی نکنم. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 146). هم شهم است و هم کافی و کاردان و شغلهای بزرگ کرده است. (تاریخ بیهقی). تا فردا این شغل کرده آید بتمام. (تاریخ بیهقی).
ور کنم شغل هیچکس پس ازین
گردنم درخور قفا باشد.
مسعودسعد.
|| سرگرمی و آلودگی و مشغولی:
رای کرده ست که شمشیر زند چون پدران
که شود سهل به شمشیر گران شغل گران.
منوچهری.
- شغل به دیدار کسی، مشغولی و اشتغال به نظاره ٔ او. به دیدار کسی پرداختن:
هیچم از دنیی و عقبی نبرد گوشه ٔ خاطر
که به دیدار تو شغل است و فراغ از دو جهانم.
سعدی.
- شغل دل، ناراحتی خاطر. نگرانی. اضطراب. دل مشغولی: ترکمانان را بجمله از خراسان رمانیده آید و شغل دل نماند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 454). هیچ شغل در دل نماند. (تاریخ بیهقی ص 280). اگر این اخبار به مخالفان رسد... چه حشمت ماند و جز درد و شغل دل نیفزاید. (تاریخ بیهقی ص 394). همه ٔ اسباب خلل و خلاف برخاست چنانکه هیچ شغل دل نماند. (تاریخ بیهقی).
|| گرفتاری. پریشانی. حادثه. پیش آمد. پیش آمد بد. کار مهم. کاری که مایه ٔ مشغولی دل شود. حادثه. واقعه. روی داد. (ازیادداشت مؤلف):
ایزد این شغلها کفایت کرد
خواجه ناگفته آنچه گفت سخن.
فرخی.
ترسان بر عبدالمطلب شدم [حلیمه پس از گم کردن محمد (ص) در کودکی] چون مرا بدان حال بدید گفت چه بود، شغلی رسید؟ گفتم: و چه شغلی. گفت: مگر پسرت گم شد؟ گفتم: نعم. (تاریخ سیستان).
شغل این مخذول کفایت کرده آید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 367). شغل هارون نیز انشأاﷲ که بزودی کفایت شود. (تاریخ بیهقی ص 448). ما از شغل گرگان و طبرستان فارغ شدیم اینک از راه آمل به راه دماوند می آیم سوی ری. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 474). اگر همچنین ترا شغلی افتد ناچار از بهر او تا جان بود بکوش رنج تن و مال خویش دریغ مدار. (منتخب قابوسنامه ص 43).

شغل.[ش َ غ ِ] (ع ص) باکار و کاردار و مشغول. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). مرد باکار. (منتهی الارب).

شغل. [ش ُ / ش َ / ش َ غ َ / ش ُ غ ُ] (ع اِ) کار. (ناظم الاطباء). کار و بی فرصتی. (غیاث اللغات). کار. ج، اشغال. (مهذب الاسماء). ضد فراغ. ج، اشغال، شغول. (از اقرب الموارد). و رجوع به شُغْل در همه ٔ معانی شود.
- شغل القرآن، عمل به موجبات قرآن واجتناب از مناهی آن. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء).
|| ناپروایی. ج، اَشغال و شُغول. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). || شغل شاغل، در مبالغه گویند. (از منتهی الارب). || نقیض خلأ، گویند: مکان خالی، یعنی چیزی در آن نیست، و عکس آن مشغول است. (از اقرب الموارد).

شغل. [ش َ غ ِ] (اِ) مهر خرمن. از کلمه ٔ سجیل. (یادداشت مؤلف).

شغل. [ش َ] (ع اِ) ج ِ شَغْله. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به شغله شود.

شغل. [ش َ / ش ُ] (ع مص) در کار داشتن کسی را. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). مشغول کردن. (دهار) (تاج المصادر بیهقی). || به کار واداشته شدن، شُغِل َ به (مجهولاً). (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). مشغول شدن. (المصادر زوزنی). مشغول کردن و به سرگرمی واداشتن، شغل عنه. (از اقرب الموارد).
- امثال:
شغلتنا را شدرستنا کردن، در قرآن کریم آیه ای هست «شغلتنا اموالنا و أهلونا...» (11/48)، یک تن عامی چون به این کلمه رسید «شغلتنا» را تراشیده و بجای آن «شدرستنا» نوشت تا «غلط» در قرآن نباشد، و این را در موردی گویند که کسی صحیحی را به قصد تصحیح غلط کند. (یادداشت مؤلف).


وزیر

وزیر. [وَ] (اِ) زردچوبه. (برهان) (آنندراج):
دل و دامن تنور کردو غدیر
سرو و لاله کناغ کرد و وزیر.
عنصری.

فارسی به عربی

شغل

استخدام، برید، تجاره، شغل، عمل، مهنه


وزیر

ملکه، وزیر

عربی به فارسی

شغل

کار , امر , سمت , شغل , ایوب , مقاطعه کاری کردن , دلا لی کردن , اشغال , تصرف , سکنی , سکونت , اشغال مال


وزیر

وزیر , وزیر مختار , کشیش () کمک کردن , خدمت کردن , پرستاری کردن , بخش کردن

فرهنگ فارسی هوشیار

وزیر

پارسی تازی گشته وچیر ویچیر وزیر دستور دستور چاوشی رفت تاکند دورش دید از دور شاه و دستورش (سنائی حدیقه) (صفت اسم) دستور جمع: وزرا ء. توضیح دردوره عباسیان وزیر نخست رئیس دویان انشا ء وطغری بود و در زمان هارون الرشید بر اهمیت این مقام افزوده شد. در زمان سلجوقیان مهمترین مقام در دستگاه اداری مملکت بشمار میرفت اما در اواخر این دوره از اهمیت آن کاسته شد. در دوره صفویه وزیر همین معنی امروزی را داشت. یا ترکیبات اسمی. وزیر آبادانی و مسکن. وزیری که وزارت آبادانی و مسکن را اداره کند. یا وزیر آب و برق. وزیری که وزارت آب و برق را اداره کند. یا وزیر آموزش و پرورش. وزیری که وزارت آموزش و پرورش را اداره کند. یا وزیر اصفهان. مسئول رسیدگی کردن بامورخانه ها و عمارات وباغها واملاک وآسیاهاو مستغلات و قنوات سلطنتی و خالصه در شهر و ولایت اصفهان بود. عواید آنها را جمع آوری میکرد و بمصارفی که مقرر شده بود میرسانید. یا وزیر اطلاعات. وزیری که وزارت اطلاعات را اداره کند. وزیر اعظم. صدر اعظم. رئیس الوزرا ء نخست وزیر صفویان و قاجاریان) . یاوزیر اقتصاد. وزیری که وزارت اقتصاد رااداره کند. یا وزیر امورخارجه. وزیری که وزارت امور خارجه را اداره کند (قاجاریان پهلویان) . یا وزیر اوقاف. وزیری که وزارت اوقاف را اداره کند. یا وزیر بازرگانی. وزیری که وزرات بازرگانی را اداره کند. یا وزیر بقایا. وزیری که مستقیما تحت نظر صدراعظم کارمیکرد. وی ماموریت داشت حساب ولات و حکام را از آنهابگیرد و به مستوفی محل بدهد که حساب را تنظیم کنند و اگر ولات یا حکام طبق این حساب بدهکار بودندطلب دولت رابگیرد و به وزیر خزانه تحویل بدهد. در زمان سلطنت ناصرالدین شاه آقا علی امین حضورآشتیانه وزیر بقایا بود و در دوره مظفرالدین شاه سلطان علی خان وزیرافخم باین مقام نایل گردید وبعد پسراوامین الملک. یا وزیر بهداری. وزیری که وزارت بهداری را اداره کند وزیر صحیه. یا وزیر پست و تلگراف (و تلفن) . وزیری که وزارت پست وتلگراف (و تلفن) را اداره کند. یا وزیر پیشه وهنر. وزیری که وزارت پیشه و هنر را اداره کند وزیر صناعت. یا وزیر تجارت. وزیری که وزارت تجارت رااداره کند (قاجاریان پهلویان) . یا وزیر تفنگچیان. کسی که بامستوفی مخصوص ایندسته از سپاه مسئول کارهای دفتری تفنگچیان و یوزباشیان ومین باشیان و جارچیان بود. یا وزیر تلگراف تلگرافخانه. وزیری که وزارت تلگراف را اداره میکرد (قاجاریان) وزیر اداره تلگرافیه: جناب مخبرالدوله وزیر تلگرافخانه ممالک محرومه. )) یا وزیر جنگ. وزیری که وزارت جنگ را اداره کند (قاجاریان پهلویان) . یا وزیر چپ. وزیر دوم (پس ازصدراعظم)، مجلس نویس (صفویان) . یا وزیر خالصه. وزیری که وزارت خالصه را اداره میکرد (صفویان) . یاوزیرخزانه. وزیری بوددرعهدقاجاریه که زیر نظر صدر اعظم کار میکرد و در حقیقت متصدی خزانه کشور بود اگر ولات یا حکام بدهکار بودند مستوفی محل طلب دولت را میگرفت و به وزیر خزانه تحویل میداد اگر دستور العمل مبلغی اضافه از مخارج داشت وزیر خزانه آنرا ازولی یاحاکم می گرفت تا بمصرف بروات صادر مرکر ومخارج دیگر برساند واگر برعکس کتابچه یا باصطلاح فاضل داشت وزیر خزانه کسری را برای حاکم یا والی محل می فرستاد تامخارج پیش بینی شده در کتابچه دستور العمل معوق نماند. یاوزیرداخله. وزیری که وزارت داخله را اداره کند (قاجاریان پهلویان) . یا وزیر دادگستری. وزیری که وزارت دادگستری را اداره کند (پهلویان) وزیر عدلیه. یا وزیر دارایی. وزیری که وزارت دارایی را اداره کند (پهلویان) وزیرمالیه. یاوزیر دایره انتقالی. وزیر مزبور مانند وزیر اصفهان ظاهرا جز ء اعضای شعبه دستگاه حکومتی بوده است. وی وظیفه داشت که براراضی خالصه نظارت کند ونگذارد نقصانیمتوجه خالصه شریفه گردد. یا وزیر دربار (اعظم) . وزیری که وزارت دربار را اداره کند (قاجاریان پهلویان) . یا وزیر دفاع ملی. وزیری که وزرات دفاع ملی را اداره کند. یا وزیردفتر. وزیری که وزارت دفتر را ادراه میکرد خزانه دارکشور (قاجاریان) . یا وزیر دفتراستیفا. وزیری که وزارت دفتراستیف رااداره میکرد. یا وزیر راست. صدراعظم (اعتمادالدوله) که درجانب راست شاه می نشست (صفویان) مقابل وزیر چپ. یا وزیر راه. وزیری که وزارت راه رااداره میکرد وزیر طرق. یا وزیر رسایل (خاصه خاصه سلطنتی) . وزیری که وزارت رسایل رااداره میکرد. یا وزیر زراعت. وزیری که وزارت زراعت را اداره میکرد قاجاریان) وزیر کشاورزی. یا وزیر صناعت. وزیری ک وزارت صناعت را اداره میکرد (پهلوی) وزیرپیشه و هنر. یا وزیر طرق (وشوارع) . وزیر راه. یا وزیر عدلیه (عظمی) . وزیری که وزارت عدلیه را اداره کند (قاجاریه پهلوی اول) . یاوزیر علوم. وزیری که وزارت علوم را اداره میکرد قاجاریان) . وزیر فرهنگ وزیر معارف وزیر آموزش وپرورش. یاوزیر غلامان. وزیری که باموردفتری و مواجب و تیول و انعام غلامان و سایر کارهای ایشان رسیدگی میکرد. یا وزیر فرهنگ. وزیری که وزارت فرهنگ را اداره کند (پهلویان) وزیر آموزش و پرورش وزیر علوم وزیر معارف. یا وزیر فرهنگ وهنر. وزیری که وزارت فرهنگ و هنر را ادراه کند (پهلوی دوم) . یا وزیر فواید (فوائد) عامه. وزیری که وزارت فواید عامه رااداره کند (قاجاریه و پهلوی اول) . یا وزیر قورچیان. وزیری که بکارهای دفتری قورچیان میرسید و بامستوفی قورچیان احکام مواجب و تیول ایشان راتهیه میکرد. یا وزیر کار (و خدمات اجتماعی) . وزیری که وزارت کار را اداره کند (پهلویان) . یاوزیر کشاورزی. وزیری که وزارت کشاورزی را اداره کند (پهلویان) وزیر زراعت وزیر فلاحت. یا وزیر کشور. وزیری که وزرارت کشور را اداره کند (پهلویان) وزیر داخله. یا وزیر گمرک (گمرکخانه ها گمرکات) . وزیری که وزارت گمرک را اداره کند (قاجاریان پهلویان) . یا وزیر لشکر. وزیر جنگ (قاجاریان) . یاوزیر مالیه. وزیری که وزارت مالیه را اداره میکرد (قاجاریان پهلوی اول) وزیر دارایی. یا وزیر مختار (سیا) . مامور وزارت خارجه درسفارت خانه کشور خود که در کشور دیگر بکار می پردازد. مقام وی پس از سفیر (کبیر) است: حاجی محسن خان معین الملک وزیر مختار. یا وزیر مشاغل. وزیری که وزارت مشاغل را اداره میکرد (قاجاریان) وزیر کار. یا وزیر معادن. وزیری که وزارت معادن را اداره میکرد (قارجاریان) . یا وزیر معارف. وزیری که وزارت معارف را اداره میکرد (مشروطیت) وزیرعلوم وزیر فرهنگ وزیر آموزش و پرورش. یا وزیر موقوفات. وزیر اوقاف (صفویان) . یا وزیر نظام 0 متصدی امور لشکری آذربایجان در عهد قاجاریه: ((میرزا فتحعی خان صاحب دیوان وزیر نظام وپیشکارمملکت آذربایجان. )) توضیح رئیس قشون آذربایجان را از زمانی که این شغل با میرزا تقی خان امیر نظام (امیرکبیر) بوده است ((وزیرنظام)) مینامیدند. اول دفعه ای که این لقب شغلی بلقب عادی مبدل گشته موقعی است که محمدابراهیم خان دایی نایب السلطنه (فرزندناصرالدین شاه) که قبلا معمارباشی بوده بوزارت تهران سرافراز شده است. یاوزیر وظایف (وظائف) . وزیری که وزارت وظایف را اداره میکرد، صدراعظم رئیس الوزرا ء: ((الب ارسلان. . . بدلالت نظام الملک عمیدالملک ابونصر کندری را که وزیر او و طغرلبک بود. . . بگرفت. ))، معادن ناظر بیوتات (صفویان)، (شطرنج) مهره ایست درشطرنج که ازهمه مهره ها قوی تر و قدرت حرکتش بیشتر است. وزیر میتواند در هر نوبت در امتداد ستون و عرض صفحه ونیزروی هر دو قطر صفحه حرکت کند. حرکت وزیر هموار بخط مستقیم (عمودی یا افقی یااریب) صورت میگیرد و بهمین ترتیب مهره های حریف را میتواند بگیرد، یکی از صفحات فنر که در اتومبیل نصب می شود.

معادل ابجد

شغل وزیر

1553

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری