معنی ششم
فارسی به انگلیسی
Sixth
فارسی به ترکی
altıncı
فرهنگ فارسی هوشیار
لغت نامه دهخدا
ششم. [ش َ / ش ِ ش ُ] (عدد ترتیبی، ص نسبی) چیزی که در مرتبه ٔ شش واقع شده باشد. (ناظم الاطباء). در مرتبه ٔ شش. سادس. (از یادداشت مؤلف) (دهار). || از اصطلاحات نجوم است و عبارت از نظر تسدیس است که نیم دوستی است. (از یادداشت مؤلف):
لیکن ازهشتم و ششم خود را
کم ضرر دیده ام ز طالع خویش.
خاقانی.
ششم زمین
ششم زمین. [ش َ / ش ِ ش ُ زَ] (اِخ) اقلیم ششم. (ناظم الاطباء). کنایه از ولایت روم است. (از غیاث اللغات) (از آنندراج).
ژان ششم
ژان ششم. [ن ِ ش ِ ش ُ] (اِخ) پاپ مسیحی از سال 701 تا 705 م.
ژان ششم. [ن ِ ش ِش ُ] (اِخ) لوساژ. دوک برتانی متوفی در 1442 م.
لئون ششم
لئون ششم. [ل ِ ءُ ن ِ ش ِ ش ُ] (اِخ) پاپ مسیحی از 928 تا 929 م.
لئون ششم. [ل ِ ءُ ن ِ ش ِ ش ُ] (اِخ) ملقب به حکیم. امپراطور روم شرقی (886- 912م.).
خانه ٔ ششم
خانه ٔ ششم. [ن َ / ن ِ ی ِ ش ِ ش ُ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) کنایه از برج سنبله. (آنندراج). || برجی که از برج طالع ششم افتد و آن خانه بیماری و خوف و خطر است نزد منجمین. (آنندراج) (غیاث اللغات).
اخفش ششم
اخفش ششم. [اَف َ ش ِ ش ِ ش ُ] (اِخ) رجوع به اخفش خلف بن عمر شود.
حل جدول
سادس
گویش مازندرانی
در برهان قاطع نام سازی است، در مازندران سوت زدن را گویند...
فرهنگ عمید
ویژگی کسی یا چیزی که در مرتبۀ شش باشد، ششمی،
فارسی به عربی
سدس
فارسی به آلمانی
Sechst-, Sechste
معادل ابجد
640