معنی شریک شدن

حل جدول

شریک شدن

اشتراک


شریک

حصه دار، شریک المال، مشارک، همباز، هم بخش، همکار، انباز

فارسی به انگلیسی

فارسی به عربی

شریک شدن

برکه، شارک


شریک شدن یاکردن

شریک


شریک

شریک، صاحب، قرین، مشارک، مفصل، نصف

عربی به فارسی

شریک

هم پیوند , همبسته , امیزش کردن , معاشرت کردن , همدم شدن , پیوستن , مربوط ساختن , دانشبهری , شریک کردن , همدست , همقطار , عضو پیوسته , شریک , همسر , رفیق , شریک شدن یاکردن , انباز , یار

فرهنگ فارسی هوشیار

شریک

سهیم، همدست، مشارک ‎ همباز همباغ هنباگ همکار همال هماس هنباز گفته اندکه دیگ باهنبازان بسیاربه جوش نیاید (تاریخ بیهغی) رسن، داماد (صفت) انباز مشارکت همدست جمع: شرکا (ء) یا شریک جرم. کسی است که قسمتی از اعمال اصلی جرم را انجام داده است. یا شریک مال. کسی است که با دیگری در کل ثروت یا سرمایه تجارت شریک است.

فرهنگ عمید

شریک

انباز، مشارک، همباز، همدست، همکن، هم‌بهره،
* شریک جرم: (حقوق) کسی که مجرم را در ارتکاب جرم کمک و یاری کرده،

لغت نامه دهخدا

شریک

شریک. [ش ُ رَ] (اِخ) نام جد مسددبن مسرهد. || ابن مالک بن عمر پدر بطنی است. (منتهی الارب).

شریک. [ش َ] (اِخ) ابن عبده صحابی است. || ابن سمحاء صحابی است. || ابن عبداﷲ تابعی است. (منتهی الارب).

شریک. [ش َ] (اِخ) ابن شیخ مهدی. مردی بود از عرب به بخارا، وی شیعه و مبارز بود و گروهی بیشمار را گرد خود جمع کرد. از جمله امیر بخارا عبدالجباربن شعیب و امیر خوارزم عبدالملک بن هرثمه با وی بیعت کردند. ابومسلم به جنگ وی لشکر فرستاد مردم بخارا با شریک همدست و همداستان گشتند ولی سرانجام شریک از سپاه ابومسلم و قتیبهبن طغشاده شکست خورد و در حین جنگ از اسب بیفتاد و کشته شد. (از تاریخ بخارای نرشخی صص 73-77). زرکلی مرگ وی را به سال 133 هَ. ق. نوشته است. رجوع به اعلام زرکلی و کامل بن اثیر ج 5 ص 168 شود.

شریک. [ش َ] (اِخ) نخعی. ابن عبداﷲبن حارث نخعی کوفی، مکنی به ابوعبداﷲ از علمای فقه و حدیث بود و منصور خلیفه ٔ عباسی وی را به سال 153 هَ. ق. به سمت قاضی کوفه برگزید و سپس عزل کرد. ولی مهدی دوباره او را به همان شغل منصوب کرد. وی در قضاوت عادل بود. شریک به سال 95 هَ. ق. در بخارا متولد شد و به سال 177 هَ. ق. در کوفه درگذشت. (از اعلام زرکلی).

شریک. [ش َ] (اِخ) ابن اعور بصری همدانی. وی در خروج مسلم به کوفه به همراهی ابن زیاد از بصره به کوفه آمد. (از حبیب السیر چ سنگی تهران ج 1 ص 211).

شریک. [ش َ] (اِخ) ابن شداد حضرمی. از رؤسا و شجاعان عرب و از یاران حضرت علی بود، بعدها در کوفه مسکن گزید و به اتفاق حجربن عدی بر معاویه قیام کرد و معاویه او را به سال 51 هَ. ق. در مرج عذراء کشت. (از اعلام زرکلی).

شریک. [ش َ] (ع ص، اِ) انباز. ج، اَشراک، شُرَکاء. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). مشارک و همدست و هنباز. (ناظم الاطباء). انباز. (ترجمه ٔ علامه ٔ جرجانی ص 61) (مقدمه ٔ لغت میر سیدشریف جرجانی ص 3) (دهار) (مهذب الاسماء). همباز. (زمخشری). ضیع. شقیص. سهیم. انباز. هنباز. خلیط. سمیر. (یادداشت مؤلف): قل ان صلاتی و نسکی و محیای و مماتی ﷲ رب العالمین لاشریک له و بذلک امرت و انا اول المسلمین. (قرآن 162/6 و 163). ترجمه: بگو به درستی که نماز من و فرمان برداری من و زندگانی من و مردن من مر خدا راست که پروردگار جهانیان است. نیست شریکی مر او را و به این مأمور شدم و منم نخستین گردن نهندگان. (تفسیر ابوالفتوح رازی ج 4 ص 318). و قل الحمد ﷲ الذی لم یتخذ ولداً و لم یکن له شریک فی الملک و لم یکن له ولی من الذل و کبره تکبیراً. (قرآن 111/17). ترجمه: و بگو سپاس مر خدا را آنکه نگرفت فرزندی را و نمی باشد مر او را شریکی درپادشاهی و نمی باشد مر او را دوستداری از مذلت، و بزرگ شمار او را بزرگ شمردنی. (تفسیر ابوالفتوح رازی ج 6ص 354). الذی له ملک السموات و الارض و لم یتخذ ولداً و لم یکن له شریک فی الملک و خلق کل شی ٔ فقدره تقدیراً. (قرآن 2/25). ترجمه: آنکه مر او راست پادشاهی آسمانها و زمین و نگرفت فرزندی را و نبوده مر او را شریکی در پادشاهی و آفرید هر چیزی را پس اندازه کرد آن را اندازه کردنی. (تفسیر ابوالفتوح رازی ج 7 ص 279). متفق سیاحت بودند و شریک رنج و راحت. (گلستان سعدی).
- امثال:
شریک اگر خوب بود خدا هم می گرفت. (امثال و حکم دهخدا).
شریک دزد و رفیق قافله.
|| حصه دار در داد و ستد و تجارت. || رفیق و یار و همدم و خواجه تاش. (ناظم الاطباء). یار. (یادداشت مؤلف). || هم مکتب و ژین. (ناظم الاطباء):
تا شریکان ترا بیش نبیند در راه
از جهان بی تو فروبسته نظر باد پدر.
خاقانی.
|| ازهری گوید از برخی از عربها شنیدم که به آنکه با دختر یا خواهر کسی ازدواج کرده شریک گویند و آن همان است که (ختن) نامند و آن زن شریکه نامیده می شود. (از اقرب الموارد). || بت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). || (اصطلاح رمل) در عرف اهل رمل عبارت است از شکل مضروب فیه. (از کشاف اصطلاحات الفنون). رجوع به مضروب فیه شود.

معادل ابجد

شریک شدن

884

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری