معنی شروب

فرهنگ فارسی هوشیار

شروب

(تک: شروب) آبنوشندگان ‎ آب نوشنده، آب ناگوار

لغت نامه دهخدا

شروب

شروب. [ش ُ] (ع اِ) ج ِ شُرب. (ناظم الاطباء). رجوع به شرب شود. || ج ِ شارِب. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). ج ِ شارب به معنی نوشنده. (آنندراج). رجوع به شارب شود.

شروب. [ش َ] (ع ص، اِ) آشامیدنی از مایعات. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد). || آب که نه شور باشد نه خوش. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). آب که بتوان خورد اگر چه ناخوش بود. (مهذب الاسماء) (ازاقرب الموارد). || نیک آب خوار. || ماده شتر آزمند نر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).


قموح

قموح. [ق َ] (ع ص) شروب. (لسان العرب). بسیار نوشنده.


آشامیدنی

آشامیدنی. [دَ] (ص لیاقت) درخور آشامیدن. سزاوار نوشیدن. || که نوشیدن آن بتوان. || که نوشیدن آن واجب است. || (اِ) آنچه آشامند. مقابل خوردنی. شراب. مشروب. شربت. حسو. (دهار). نوشیدنی. شروب.


شارب

شارب. [رِ] (ع ص) آب نوشنده. آشامنده. ج، شَرب. جج، شروب. (منتهی الارب). || شرابخواره. ج، شَرب. (مهذب الاسماء). در اصطلاح فقهیون، آنکه مسکر می آشامد. شارب الخمر، شرابخوار. باده خواره: و اگر توبه کنند زانی و شارب خمر... (تفسیر ابوالفتوح ج 1 چ 1 ص 271).


ظهیرالدین

ظهیرالدین. [ظَ رُدْ دی] (اِخ) ابوالحسن علی بن الامام ابوالقاسم زیدبن محمدبن الحسین البیهقی. او یکی از علمای مشهور قرن ششم هجری است، و در حدود سنه ٔ 490 هَ. ق. متولد شده و در سنه ٔ 565 هَ. ق. وفات یافته است و معاصر محمدبن عبدالکریم شهرستانی صاحب ملل و نحل متوفی در 548 و سیداسماعیل جرجانی صاحب ذخیره ٔ خوارزمشاهی متوفی در سنه ٔ 531 بوده است و در صغر سن زمان عمر خیام را نیز دریافته و به مجلس او حاضر شده است. یاقوت گوید: «علی بن زید ابوالحسن بن ابی القاسم البیهقی، وفات او به سال 565 بود و خود او در کتاب مشارب التجارب تألیف خویش آرد که کنیت من ابوالحسن باشد و نامم علی بن الامام ابی القاسم زیدبن الحاکم الامام امیرک محمدبن الحاکم ابی علی الحسین بن ابی سلیمان الامام فندق ابن الامام ایوب بن الحسن بن احمدبن عبدالرحمن بن عبیداﷲبن عمربن الحسن بن عثمان بن ایوب بن خزیمهبن عمروبن خزیمهبن ثابت بن ذی الشهادتین صاحب رسول اﷲ صلی اﷲ علیه و آله و سلم ابن الفاکه بن ثعلبهبن ساعدهبن عامربن عنان بن عامربن خطمهبن جشم بن مالک بن الاوس و نسبت خویش را تا آدم آورده است ». و سپس در متن یاقوت این عبارت آمده است: «و ذلک یسیر، قد ذکرناه فی عده مواضع من کتبنا» و بازگوید: «مولد من به روز شنبه ٔ بیست وهفتم شعبان سال در قصبه ٔ سابزوار از ناحیه ٔ بیهق بود و آن شهری است که ساسان بن ساسان بن بابک بن ساسان پی افکنده است. پدر من مرا به کُتّاب سپرد وپس از آن ما به ناحیه ٔ ششتمذ از قراء این ناحیه رحلت کردیم، چه پدر مرا در آنجا ضیاعی بود و در عهد کودکی کتاب الهادی للشادی تصنیف میدانی را از بر کردم ونیز کتاب السامی فی الاسامی همان مؤلف و کتاب المصادر قاضی زوزنی را و کتاب غریب القرآن عزیزی و کتاب اصلاح المنطق و کتاب المنتحل میکالی و اشعار متنبی و حماسه و سبعیات و کتاب تلخیص در نحو. پس از آن کتاب مجمل را در لغت از حفظ کردم و در شهور سال 514 در مدرس ابی جعفر المقری امام جامع قدیم به نیشابور مصنف کتاب ینابیعاللغه و جز آن حاضر آمدم و در این مدرس کتاب تاج المصادر تألیف او را حفظ کردم و نحو ابن فضال و فصلی از کتاب مقتصد و امثال ابی عبید و امثال امیر ابی الفضل میکالی را نزد او خواندم. سپس در محرم سال 516 به درس امام صدرالافاضل احمدبن محمد میدانی رفتم و کتاب السامی فی الاسامی را که تصنیف خود اوست و نیزکتاب المصادر قاضی و کتاب المنتحل و کتاب غریب الحدیث ابی عبید و کتاب اصلاح المنطق و مجمع الامثال تألیف خود ابی جعفر و کتاب صحاح اللغه ٔ جوهری را نزد او درست کردم و در این میانه به محضر امام ابراهیم الهرازالمتکلم نیز تردد داشتم و از انوار علوم کلام از او اقتباس میکردم و نیز به خدمت امام محمد الفزاری میرفتم و از او غریب الحدیث خطابی و جز آن را شنودم و دراین وقت پدرم به سلخ جمادی الاَّخره ٔ سال 517 درگذشت ومن در ذی الحجه ٔ سال 518 به مرو شدم و در آنجا به خدمت تاج القضاه ابی سعد یحیی بن عبدالملک بن عبیداﷲبن ساعد که ملکی در صورت آدمی بود پیوستم و از لفظ او کتاب زکوه و مسائل خلافیه و سپس دیگر مسائل را غیر مرتب تعلیقات کردم و یک سال تمام در مناظره و مجادله خوض وغور کردم تا آنجا که نفس من قانع شد و همچنین استادمن از من بپسندید و در این وقت در این مدرسه و هم در جامع مجلس وعظ داشتم. سپس در ربیعالاول سال 521 از مرو بازگشتم و در آنجا به ازدواج پرداختم و این امر مرا از تحصیل سخت بازداشت، سپس با نیشابور عود کردم و از آنجا به زیارت مادر خود به مسقطالرأس خویش بیهق شدم و سه ماه بدانجا ببودم و این به سال 521 بود، پس به نیشابور مراجعت کردم و باز به بیهق بازگشتم و به مصاهرت الاجل شهاب الدین محمدبن مسعود المختار که در اول والی ری بود و سپس مشرفی مملکت داشت نائل آمدم و سالها پای بند اهل و اولاد بودم و در جمادی الاولی سال 526 قضاء بیهق به من دادند و برخی از عمر گرانمایه در اینگونه اموری که منتهی نتیجه ٔ آن همان است که شریح قاضی گفته است: «اصبحت و نصف الناس علی ّ غضبان » صرف شد و چاره ٔ خلاص و رستگاری خویش را جز انتقال از آنجا ندیدم و از این رو در شب عید شوال سال 526 به قصد ری عزیمت کردم و در این وقت والی ری شهاب الدین پدرزن من بود و اکابر و قضاه و سایر اجلاء ری از من حسن استقبال کردند و تا بیست وهفتم جمادی الاولی سال 527 بدانجا بزیستم و در این مدت تنها به حساب و جبر و مقابله و قسمی از احکام نظر داشتم و چون به خراسان مراجعت کردم نزد حکیم استاد خراسان عثمان بن جادوکار به اتمام این صناعت پرداختم و کتبی از احکام به دست کردم و در این صناعت مشارالیه شدم و از آنجا در غره ٔ ربیعالاَّخر سال 529 به نشابور منتقل شدم و هنوز در علم حکمت پخته نبودم و به بیهق معاودت کردم و از نقصان خود در این صناعت سخت اندوهناک بودم و در سال 530 بدینجا در خواب دیدم که گوینده ای مرا گفت قطب الدین محمد مروزی ملقب به طبسی نصیری را دریاب. بر اثر این خواب به سرخس شدم و نزد او اقامت گزیدم و آنچه از دنانیرو دراهم داشتم خرج شد و آتش آز خویش بدان فرونشاندم و در بیست وهفتم شوال 532 به نشابور بازگشتم (ظاهراًدر اینجا جمله یا جمله هائی ساقط شده است، چه پس از عبارت مذکور گوید) و با او در نشابور اقامت کردم تا آنگاه که او در رجب سال 536 مبتلی به فالج گردید، پس در شعبان همان سال به بیهق آمدم و رشک و حسد اقارب در اینجا سخت مرا بی آرام میداشت و از آنجا در رمضان سال 537 خائفاً یترقب به نیشابور شدم و بزرگان نیشابور مقدم من گرامی داشتند و به روزهای جمعه به مسجد جامع نیشابور قدیم و به چهارشنبه در مسجد مربع و در دوشنبه در مسجد الحاج مجلس میگفتم و وفود اکرام وزیر ملک الوزراء طاهربن فخرالملک و اکابر حضرت بر من پیوسته بود و من بدانجا رحل اقامت افکندم و تا غره ٔ رجب سال 549 بدانجا ببودم و پس برای زیارت مادر به بیهق رحلت کردم و مادر من و پسرم احمد در این سال بمردند و این مادر حافظ قرآن و عالم به وجوه تفاسیر بود. اینک تصانیف من در این مدت: کتاب اسئله القرآن مع الاجوبه مجلده. کتاب اعجاز القرآن مجلده. کتاب الافاده فی کلمه الشهاده مجلده. کتاب المختصر من الفرائض مجلده.کتاب الفرائض بالجدول مجلده. کتاب اصول الفقه مجلده. کتاب قرائن آیات القرآن مجلده. کتاب معارج نهج البلاغه و هو شرح الکتاب مجلده. کتاب نهج الرشاد فی الاصول مجلده. کتاب کنزالحجج فی الاصول مجلده. کتاب جلاء صدأالشک فی الاصول. کتاب ایضاح البراهین فی الاصول مجلده. کتاب الافاده فی اثبات الحشر و الاعاده مجلده. کتاب تحفه الساده مجلده. کتاب التحریر فی التذکیر مجلدتان. کتاب الوقیعه فی منکر الشریعه مجلده. کتاب تنبیه العلماء علی تمویه المتشبهین بالعلماء. کتاب ازاهیر الریاض المریعه و تفسیر الفاظ المحاوره و الشریعه مجلده. کتاب اشعار مجلده. کتاب دررالسخاب و دررالسحاب فی الرسائل مجلده. کتاب البلاغه الخفیه مجلده. کتاب ملح البلاغه مجلده. کتاب طرائق الوسائل الی حدائق الرسائل مجلده. کتاب الرسائل بالفارسی مجلده. کتاب رسائل المتفرقه مجلده. کتاب عقوداللاَّلی مجلده. کتاب غررالامثال مجلدتان. کتاب الانتصار من الاشرار مجلده. کتاب الاعتبار بالاقبال و الادبار مجلده. کتاب وشاح دمیه القصرمجلده ضخمه. کتاب اسرار الاعتذار مجلده. کتاب شرح مشکلات المقامات الحریریه مجلده. کتاب دره الوشاح و هو تتمه کتاب الوشاح مجلده خفیفه. کتاب العروض مجلده. کتاب ازهار اشجار الاشعار مجلده. کتاب عقود المضاحک بالفارسی مجلده. کتاب نصائح الکبراء بالفارسیه مجلده. کتاب آداب السفر مجلده. کتاب مجامع الامثال و بدائع الاقوال اربع مجلدات. کتاب مشارب التجارب اربع مجلدات.کتاب ذخائر الحکم مجلده. کتاب شرح الموجز المعجز مجلده. کتاب اسرارالحکم مجلده. کتاب عرائس النفائس مجلده. کتاب اطعمه المرضی مجلده. کتاب المعالجات الاعتباریه مجلده. کتاب تتمه صوان الحکمه مجلده. کتاب السموم مجلده. کتاب فی الحساب مجلده. کتاب خلاصه الزیجه مجلده. کتاب اسامی الادویه و خواصها و منافعها مجلده و هو معنون بتفاسیر العقاقیر مجلده ضخمه. کتاب جوامع الاحکام ثلاث مجلدات. کتاب امثله الاعمال النجومیه مجلده.کتاب مؤامرات الاعمال النجومیه مجلده. کتاب غررالاقیسه مجلده. کتاب معرفه ذات الحلق و الکره و الاصطرلاب مجلده. کتاب احکام القرانات مجلده. کتاب ربیعالعارفین مجلده. کتاب ریاحین العقول مجلده. کتاب الاراحه عن شدائد المساحه مجلده. کتاب حصص الاصفیاء فی قصص الانبیاءعلی طریق البلغاء بالفارسیه مجلدتان. کتاب المشتهر فی نقض المعتبر الذی صنفه الحکیم ابوالبرکات مجلده. کتاب بساتین الانس و دساتین الحدس فی براهین النفس مجلده. کتاب مناهج الدرجات فی شرح کتاب النجاه ثلاث مجلدات. کتاب الامانات فی شرح الاشارات. کتاب رقیات التشبهات علی خفایا المختلطات بالجداول مجلده. کتاب شرح رساله الطر مجلده. کتاب شرح الحماسه مجلده. کتاب الرساله العطاره فی مدح بنی الزناره. کتاب تعلیقات فصول بقراط. کتاب شرح شعر البحتری و ابی تمام مجلده. کتاب شرح شهاب الاخبار مجلده».
یاقوت پس از ذکر تصانیف مذکوره گوید فهرستی که از تألیفات علی بن زید بیهقی دادیم بر طبق فهرستی بود که خود او در کتاب مشارب التجارب آورده است، لکن من علاوه بر آن، کتاب تاریخ بیهق او را به فارسی و کتاب لباب الانساب تألیف وی را نیز دیدم و در اول ورود من به نیشابور در ذی قعده ٔ سال 613 کتاب وشاح الدمیه بیهقی را در آنجا یافتم. در این کتاب گوید که ابوالقاسم باخرزی از تصنیف کتاب دمیهالقصر در جمادی الاَّخره ٔ سال 466 فراغت یافته است و من به تصنیف الوشاح درغره ٔ جمادی الاولی سال 528 آغاز کردم و در رمضان سال 535 به انجام رسانیدم و در همین کتاب الوشاح اشعاری از خود در مدح مخلص الدین ابی الحزم محمدبن عاصم کاتب انشاء در دیوان سلطان سنجر که خواهرزاده ٔ ابواسماعیل طغرائی است نقل میکند:
کریم علی اوج النجوم علاه
و ایقظ نوّام المدیح نداه
سری و اهتدی طبعی بنجم کماله
و احمد فی وقت الصباح سزاه
له روضه ابدت من الفضل نرجساً
و غصناًمن الاقبال طاب جناه
اعاد رصاع القلب فی رحل ورده
و غادر فی قلبی ضواع هواه
تفرق اشجان الافاضل یمنه
و یجمع کل الصید جوف فراه
لقد زرت اشراف الزمان و انما
ابی الفضل الا ان ازورفناه.
و عماد اصفهانی در کتاب الخریده ذکر او آورده و به ریاست و شرف وی را ستوده است و گوید پدر من مرا حدیث کرد که آنگاه که علی بن زید بیهقی در عقیب نکبت به ری شد بخت بدو اقبال کرد و شرف الدین بیهقی که در این وقت والی ری بود با موکب خویش به استقبال وی شتافت و او را به منزل خویش فرودآورد و به ترمیم خلل ها و زیانهای وارده ٔ بدو پرداخت و در این وقت شرف الدین خویش را آماده ٔ کفالت وزارت سلطان میکرد و مکانتی عالی داشت و این دو تا آنگاه که مرگ در میانشان جدائی افکند در ری مقیم و با هم مأنوس بودند و جدائی آنان از یکدیگر به مرگ در سال 533 بود و باز پدر من میگفت که گمان میکنم نکبت او در وقعه ٔ سلطان سنجر با کفار ختائیه بود و پدر من پیوسته ثناء او میگفت و میگفت بیهقی را نظیری نبوده است و کتاب وشاح الدمیه را به ذیل کتاب ابی الحسن باخرزی او نوشته و این کتاب در خراسان موجود است و در آنجا قطعات ذیل را از شعر خویش آورده است:
تراجعت الامور علی قفاها
کما یتراجع البغل الرموح
و تستبق الحوادث مقدمات
کما یتقدم الکبش النطوح.
و قوله:
تشیر باطراف لطاف کأنها
انابیب مسک أو اساریع مندل
و تومی بلحظ فاترالطرف فاتن
بمرود سحر بابلی مکحل
ینم علی ما بیننا من تجاذب
نسیم الصبا جأت بریا القرنفل.
وله:
یاخالق العرش حملت الوری
لما طغی الماء علی جاریه
و عبدک الاَّن طغی ماؤه
فی صلبه فاحمله علی جاریه (؟).
یاقوت گوید آنچه گفتیم نقل از کتاب عماد است و آنگاه که منقولات عماد را با آنچه بیهقی خود از تاریخ حیات خویش به خط خویش نگاشته است مطابقه کنیم اختلافاتی در تاریخ و غیر آن هست و خدای تعالی داناتر به حقیقت باشد. و باز از اوست قطعات ذیل که درکتاب الوشاح در مدح عزیزالدین ابوالفتوح علی بن فضل اﷲ المستوفی الطغرائی گفته است و من از خط خود بیهقی آن را نقل کرده ام:
شموسی فی افق الحیاه هلال
و امنی من صرف الزمان محال
و اطلب و المطلوب عزّ وجوده
و ارجو و تحقیق الرجاء محال
الی کم ارجی من زمانی مسره
و قد شاب من رأس الزمان قذال
وبال علی الطاوس الوان ریشه
و علم الفتی حقاً علیه وبال
و للدهر تفریق الاحبه عاده
و للجهل داء فی الطباع عضال
لقد ساد بالمال المصون معاشر
و اخلاقهم للمخزیات عیال
و بینهم ذل المطامع عزه
و عندهم کسب الحرام حلال.
و له:
ضجیعی فی لیلی جوی و نحیب
و الفی فی نومی ضنا و لغوب
دجی لیل آمالی و ابطاء صبحه
و للمنذرات السود فیه نعیب
و تلسعنی الایام فهی اراقم
و تخدعنی الاَّمال فهی کذوب
ألا لیت شعری هل ابیتن لیله
و باعی فی ظل الوصال رحیب
خلیلی لاترکن الی الدهر آمناً
فاحسانه بالسیآت مشوب
و کم جاهل قد قال لی انت ناقص
فهیج لیث الحقد و هو غضوب
و عیرنی بالعلم و الحلم و النهی
قبائل من اهل الهوی و شعوب
فقلت لهم لاتعذلونی فاننی
لصفو زجاجات العلوم شروب
و ماضرنی انی علیم بمشکل
و قد مس ّ اهل الدهر منه لغوب
لئن عُدّ علم المرء جرماً لدیکم
فذلک جرم لست منه اتوب
کفی حزناً انی مقیم ببلده
بها صاحب العلم الرصین غریب.
و باز در این کتاب (یعنی وشاح) گوید آنگاه که به خدمت امیر یعقوب بن اسحاق المظفربن نظام الملک رفتم مقدم مرا به اکرام و تعظیم و تفخیم مقابله کرد و من بدیههً این چهار شعر بگفتم:
یعقوب یظهر دائماً فی لفظه
عسلاً لدیه نظمه یعسوبه ُ
و غدا بحمداﷲ صدراً مکرماً
یعلو نطاق المشتری عرقوبه ُ
فسقی انامله ُ حدائق لفظه
و جری علی نهج العلی یعبوبه ُ
قد غاب یوسف خاطری عن مصره
و یشم ریح قمیصه یعقوبه ُ.
و امیر گفت آیا بر این وتیره و منوال که من گفته ام خواهی چیزی گفتن و قطعه ٔ ذیل را بخواند:
اء عاذل مهلاً لیس عذلک ینفع
و قولک فینا دائماً لیس ینجع
و هل یصبر الصب المشوق علی الجوی
و فی الوصل مشتاق و فی الهجر مجزع
یقولون ان الهجر یشفی من الجوی
و ان فؤاد الصب فی القرب اجزع
بکل تداوینا فلم یشف ما بنا
الا ان قرب الدار اجدی و انفع
تحن الی ظل من العیش وارف
و عهد مضی منه مصیف و مربع.
گفتم ای صدر سرکه را حلاوت انگبین و سرمه را طلاوت حور عین نتواند بودن، چراغ مرده کجا، نور آفتاب کجا! و لاشه ٔ خر را به اسب تازی چه نسبت. گفت ترا از جواب گفتن این قطعه گزیری نیست و من با شتاب و عجله به بداهت و ارتجال و بر سبیل استعجال قطعه ٔ ذیل بگفتم:
سری طیفه ُ وهناً و لی فیه مطمع
و برق الامانی فی دجی الهجر یلمع
و یأبی حقین الهجر عدره طیفه
فلم ادر فی مهوی الهوی کیف اصنع
لقد یحمد القوم السری فی صباحهم
زمان تلاق عنده الشمل یجمع
و ها انا اَسری فی ظلامی و اننی
أذم ّ صباحی و الخلائق هجع
اقول لصبری انت ذخری لدی النوی
و ذخر الفتی حقاً شفیع مشفع
و اسکن ماءالعین ناری و انما
هواء الهوی من تربه الطیف انفع
رأیت معیدی الخیال فقال من
جهینه اخبار المعیدی تسمع
دعوت الی حیس الهوی جندب الهوی
فولی وطرف العین فی النوم یرتع
و قال لنفسی لاتموتی صبابه
لعل زماناً قد مضی لک یرجع
و لم یبق منی غیر ما قلت منشداً
حشاشه نفس ودّعت یوم ودّعوا
فلاذ بشمس الدین یعقوب من له
نجوم لها فی مشرق المجد مطلع
اجلک یا یعقوب عن کنه مدحتی
لانک عن مدحی اجل و ارفع.
و امیر مرا تشریف قصیده ٔ ذیل ارزانی داشت که اول آن این است:
الا ابلغ الی سلمی السلاما...
و من جواب آن بگفتم و پس از جواب بر سبیل اداء شکر منعم قطعه ٔ ذیل تقدیم داشتم:
یا صاحبی کسدت اسواق اشواقی
و التفت الساق یوم الهجر بالساق
یا لیت شعری هل سعد یساعدنی
ام هل لداءالهوی فی الناس من راق
ام هل سبیل الی سلوان مکتئب
ام هل طریق الی ایناس مشتاق
یا نجل اسحاق یا من ثوب سودده
قد جل فی الدهر عن وهی و اسحاق
فماتمهلت فی یومی وغی و ندی
الا قضیت بآجال و ارزاق
و کل ذکر وان طال الزمان به
فان ذکرک فی نادی الندی باق.
(معجم الادباء ج 5 صص 208-218).
ابوالحسن بیهقی از مشاهیر علمای عصر خود بود و کتب نفیسه ٔ بسیاری به زبان عربی و فارسی تألیف کرد و یاقوت در معجم الادباء ج 5 صص 208-218 در ترجمه ٔ حال او هفتادوچهار کتاب از مؤلفات او را به اسم و رسم میشمرد، ولی از سؤحظ از جمیع این کتب نفیس جز تاریخ بیهق و جز تتمه ٔ صوان الحکمه در تاریخ حکما و چند کتاب دیگر که ذیلاً معرفی خواهیم کرد گویا چیزی از آثار او بر جای نمانده است. بیهقی تاریخ بیهق را به تصریح خود وی در سال 563 در زمان سلطان مؤید آی آبه از غلامان سلطان سنجر که بلافاصله بعد از وفات سنجر بر خراسان مسلط شد تألیف کرده است. موضوع تاریخ بیهق چنانکه از اسم آن برمی آید عبارت است از تاریخ این ناحیه از ایران و تراجم مشاهیر رجالی که بدانجا منسوبند از علما و ادبا و شعرا و وزراء وسادات و کُتّاب و حکما و اطبا و غیرهم و انساب خانواده های مشهور که از قدیم در آنجا توطن داشته یا از مواضع دیگر بدانجا هجرت کرده اند و نیز تا اندازه ای ازجغرافیای این ناحیه بحث شده است. دیگر از تألیفات بیهقی ذیلی است بر صوان الحکمه ٔ ابوسلیمان منطقی سجستانی به نام تتمه ٔ صوان الحکمه که چاپ شده است. دیگر از تألیفات ابوالحسن بیهقی کتابی است به فارسی در نجوم بنام جوامع الاحکام که نسخ متعدد از آن در ایران یافت میشود و نفیس ترین آنها ظاهراً نسخه ای است که در سبزوار وجود دارد و به سال 949 هَ. ق. نوشته شده است. کتاب دیگر بیهقی شرحی است از نهج البلاغه به نام معارج نهج البلاغه. ابوالحسن بیهقی به خواهش جمال المحققین ابوالقاسم علی بن حسن الحویفی (؟) النیشابوری به نوشتن این کتاب اقدام کرده و ابوالقاسم پیش از تمام شدن کتاب وفات یافته است و بیهقی کتاب را همچنان به نام او موشح داشته و آن را به کتابخانه ٔ ملک النقباء علی بن محمدبن یحیی حسینی تقدیم کرده است. از مؤلفات بیهقی نسخه ٔ دیگری موجود است که کمتر کسی از آن اطلاع دارد و آن جلد اول لباب الانساب است که در کتابخانه ٔ مدرسه ٔ سپهسالار موجود ولی اشتباهاً به نام نهایه الأنساب ضبط شده است. بیهقی این کتاب را به نام ابوالحسن علی بن محمدبن یحیی علوی در اواخر جمادی الاَّخره ٔ سال 558 هجری شروع کرده و پس از سه ماه به اتمام رسانده است. لباب الانساب مشتمل است بر مطالب سودمند و نکات تاریخی مهم و دانستنی. و نیز از جمله ٔ کتب بسیار معروف بیهقی ذیلی بوده است بر تاریخ یمینی به نام مشارب التجارب و غوارب الغرائب و مشتمل بوده است بر وقایع تاریخی ایران در مدت صدوپنجاه سال از همانجا که تاریخ یمینی ختم میشود یعنی از حدود سال 410 الی حدود 560 هَ. ق. و بعباره اخری شامل بوده است تقریباً تاریخ تمام دوره ٔ غزنویه و تمام دوره ٔ سلجوقیه و نیمه ٔ اول دوره ٔ خوارزمشاهیه را. یاقوت در معجم الادباء مکرر ازاین کتاب نقل کرده است، همچنین ابن اثیر در تاریخ کامل و ابن ابی اصیبعه در طبقات الاطباء و عطاملک جوینی در تاریخ جهانگشا هر کدام فقراتی از این کتاب نقل کرده اند و حمداﷲ مستوفی در دیباچه ٔ تاریخ گزیده آن را از مآخذ خود میشمرد و از اینجا معلوم میشود که این کتاب به طور قطع تا اواسط قرن هشتم موجود بوده است. دیگر از تألیفات بیهقی ذیلی بوده است بر دمیهالقصر باخرزی موسوم به وشاح دُمیهالقصر یا اختصاراً وشاح الدُمیه در تراجم احوال شعراء عصر خود. یاقوت در معجم الادباء مکرّر از این کتاب نقل کرده و ابن خلکان نیز در ترجمه ٔ حال باخرزی اشاره بدان نموده، حاجی خلیفه این کتاب را به نام وشاح دمیهالقصر و لقاح روضهالعصر ذکرکرده و گویا نام کامل کتاب همین بوده است. دیگر از تألیفات بیهقی کتابی بوده است در امثال عرب موسوم به غررالامثال و دررالاقوال در دو جلد که به قول حاجی خلیفه مأخذ مجمع الامثال میدانی این کتاب بوده است، ولی ظاهراً این سهوی است واضح از حاجی خلیفه که منشاءآن عدم اطلاع از عصر بیهقی بوده است، چه بیهقی به تصریح خود او در مشارب التجارب (به نقل یاقوت از او در معجم الادباء) از شاگردان میدانی بوده و دو کتاب السامی فی الاسامی و مجمع الامثال را نزد خود مؤلف یعنی میدانی درس خوانده بوده است و علاوه بر این بیهقی قریب پنجاه سال پس از میدانی در حیات بوده، چه فوت میدانی در 518 و فوت بیهقی در 565 بوده است. (از مقدمه ٔ تاریخ بیهق چ بهمنیار).

حل جدول

شروب

آشامیدنی از مایعات


آشامیدنی از مایعات

شروب

معادل ابجد

شروب

508

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری