معنی شرمندگی
لغت نامه دهخدا
شرمندگی. [ش َ م َ دَ / دِ] (حامص مرکب) خجلت. شرمساری. شرمنده بودن. (فرهنگ فارسی معین).حیا و خجالت و شرم. (ناظم الاطباء). انفعال. خجلت. خجل. شرمساری. استحیاء. (یادداشت مؤلف):
در جمع هرزه گویان از گفت بد چه عیب است
شرمندگی نیارد درتشتخانه ای تیز.
امیرخسرو دهلوی.
رجوع به شرمساری و شرمنده شود.
- شرمندگی یافتن، مرادف خجالت کشیدن باشد. (آنندراج):
خویش را آراستی هر روز بر رنگ دگر
بارها شرمندگی نقاش رنگ آمیز یافت.
خواجه آصفی (از آنندراج).
فارسی به انگلیسی
Embarrassment, Reproach
حل جدول
فرهنگ عمید
خجلت، شرمساری، شرمنده شدن، شرمنده بودن،
مترادف و متضاد زبان فارسی
واژه پیشنهادی
روی زردی
کنایه از نهایت شرمندگی
پیراهن از شرم به تن آب شدن
آنچه سبب شرمندگی شود
شرم آور
کنایه از اظهار شرمندگی کردن
پسِ گوش از خجالتی خاریدن
هنگام تعارف برای عذرخواهی و اظهار شرمندگی گفته می شود
روی من سیاه
گویش مازندرانی
واژگون، شرمندگی
معادل ابجد
624