معنی شرمساری
لغت نامه دهخدا
شرمساری. [ش َ] (حامص مرکب) حالت و کیفیت شرمسار. خجلت. شرمندگی. (فرهنگ فارسی معین). خجالت و شرمندگی. (ناظم الاطباء). خجل. خجلت. سرافکندگی. انفعال. (یادداشت مؤلف):
و آنجا که من نباشم گویی مثال من
نیک است کت نیاید زین کار شرمساری.
منوچهری.
خواهم که در این گناهکاری
سیماب شوم ز شرمساری.
نظامی.
زنده بر دار کرد و باک نبرد
تا چو دزدان به شرمساری مرد.
نظامی.
ز شغلی کزو شرمساری رسد
به صاحب عمل رنج و خواری رسد.
نظامی.
شب ازشرمساری و فکرت نخفت
سحرگه پرستاری از خیمه گفت.
سعدی (بوستان).
مرا شرمساری ز روی تو بس
دگر شرمسارم مکن پیش کس.
سعدی (بوستان).
با وجود شرمساری و بیم سنگساری گفت... (گلستان سعدی).
شرمساری کشیدن
شرمساری کشیدن. [ش َ ک َ / ک ِ دَ] (مص مرکب) شرمساری کردن. (ناظم الاطباء). خجالت کشیدن. (فرهنگ فارسی معین):
شاهدان درجلوه و من شرمسار کیسه ام
ای فلک این شرمساری تا به کی باید کشید.
حافظ.
می کشد سرو پیش بالایت
شرمساری ز قد کوته خویش.
امیر شامی سبزواری (از آنندراج).
رجوع به شرمساری بردن شود.
شرمساری بردن
شرمساری بردن. [ش َ ب ُ دَ] (مص مرکب) خجل شدن. (از ناظم الاطباء). خجالت کشیدن. (فرهنگ فارسی معین):
بضاعت به چندانکه آری بری
وگر مفلسی شرمساری بری.
سعدی (بوستان).
برست آنکه در وقت طفلی بمرد
که پیرانه سر شرمساری نبرد.
سعدی (بوستان).
گفت ترسم که پرسندم از آنچه ندانم و شرمساری برم. (گلستان سعدی). مبادا که فردای قیامت به از توباشد و شرمساری بری. (گلستان سعدی). خداوند سلاح را چون به اسیری برند شرمسای بیشتر برد. (گلستان سعدی).رجوع به شرمساری کشیدن شود.
فارسی به انگلیسی
Compunction, Shame
حل جدول
حیا، تشویر
حیا
حیا، شرمندگی، سرشکستگی، شرم زدگی، سرافکندگی
خجل، خجلان
ننگ
سرافکندگی
موجب شرمساری
شرمگین، ازرمگین، شرمسار
شرمساری ، شرم
حیا
فارسی به عربی
خزی
فرهنگ فارسی هوشیار
حالت و کیفیت شرمسار خجلت شرمندگی.
فرهنگ عمید
خجلت، شرمندگی،
مترادف و متضاد زبان فارسی
انفعال، خجالت، خفت، سرشکستگی، شرمزدگی، شرمندگی،
(متضاد) سربلندی
معادل ابجد
811