معنی شدت بخشیدن

حل جدول

شدت بخشیدن

تشدید


شدت

سختی و صلابت

سختی، صلابت

حاد

لغت نامه دهخدا

شدت

شدت. [ش ِدْ دَ] (ع اِمص) سختی. صلابت در جواهر و اعراض. محکمی. استواری. استحکام. قوت. حمله. نجدت. ثبات قلب. شجاعت. سختی. تنگی. ضیق. صعوبت. مجاعه. (یادداشت مؤلف):
خواهی اندر عنا و شدت زی
خواهی اندر امان و نعمت و ناز.
رودکی (از تاریخ بیهقی).
پای در موزه کردی برهنه در چنین سرما و شدت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 159). اگر وقتی شدتی و کاری سخت پیدا آمد مردم عاجز نماند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 166).
یکراه همه نعمت است و راحت
یکراه بجز شدت و عنا نیست.
ناصرخسرو.
محنت عقل و شدت صبری
فتنه ٔ جم و آفت جانی.
مسعودسعد.
بر کمر کوهها ز شدت سرما
مرمر چون آب گشته آب چو مرمر.
مسعودسعد.
همیشه بادی بر تخت ملک چون خسرو
مخالف تو گرفتار شدت فرهاد.
مسعودسعد.
همیشه تا که بود در جهان مفارقتی
میان شدت و ناز و میان شادی و غم.
سوزنی.
شدت آن محنت بدان رسید که مادر بچه ٔ خود میخورد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 296). اِستِعار؛ شدت هر چیزی. زَمَه، شدت گرما. زَنَج، شدت تشنگی. سَکرَهُالْمَوت، شدت موت. سَکرَهُالْهَم، شدت غم. سَمهَجِه، شدت نمودن در سوگند. سلطان کل شی، شدت و قوت هرچیزی. سَورَهُالبَرد؛ شدت سردی. سَورَهُالْحُمّا؛ شدت تب. شِبراق، شدت هر چیزی. شَذا؛ شدت گرسنگی. شَعَف، شدت بیم. شَفاشف یا شُفاشف یا شِفاشف، شدت تشنگی.شَفیف، شدت گرمی آفتاب. عُطاش، شدت تشنگی. عِلاج، شدت دیدن از کسی. قَسام، شدت گرما. کَدّ؛ شدت و سختی کار. ماحِق ُالصَّیف، شدت گرمای تابستان. (منتهی الارب).


بخشیدن

بخشیدن. [ب َ دَ] (مص) عطا کردن. دادن. بذل و هبه کردن. (ناظم الاطباء). دادن. اعطاء. (شرفنامه ٔ منیری). امتیاح.وهب. هبه. دسع. دسیعه. ایجاء. شکد. تشکید. اعشاء. انطاء. (منتهی الارب). عطاء. عطا کردن. بذل. دادن بی عوض. موهبت. جود. نداوت. (یادداشت مؤلف):
فزون زانکه بخشی بزایرتو زر
نه ساوه نه رسته برآید ز کان.
فرالاوی.
پسندیدم آن هدیه های تو نیز
کجا رنج بردی ز هر گونه چیز
بشیروی بخشیدم آن برده رنج
پی افکندم او را یکی تازه گنج.
فردوسی.
ببخشد درم هرچه یابد ز دهر
همی آفرین جوید از دهر بهر.
فردوسی.
ببخشید چندان ورا خواسته
که شد کاخ و ایوانش آراسته.
فردوسی.
کاروانی بیسراکم داد جمله بارکش
کاروانی دیگرم بخشید بختی جمله رنگ.
فرخی.
جز کریمی و عطا بخشیدن او را کار نیست.
فرخی (از مؤلف لغت نامه).
یا رب چه جهان است این یا رب چه جهان
شادی به ستیر بخشد و غم به قبان.
صفار.
امیر بفرمود تا... زر و برده لشکر را بخشیدند. (تاریخ بیهقی). ایشان را پس از نان خوردن چیزی بخشیدی. (تاریخ بیهقی). گفت: (مسعود) آن حاصل بدو بخشیدم حرمت پیری تو را و حق حرمت او را. (تاریخ بیهقی).آمرزش کناد خدا او را و آلش را و سلام فرستاد و شرافت بخشاد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 308).
بدو بخش هر چند داریش دوست
که نیز آنچه الفغدی از جاه اوست.
(گرشاسب نامه).
تو همی شعر گوی تا فردا
بخشدت خواجه جامه ٔ فافا.
بلجوهر (از حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی).
چو بر خزانه نبخشود و مالها بخشید
نماند کس که بر آن کس ببایدش بخشود.
مسعودسعد.
و هر کسی را [عمربن خطاب] قدر نصیب بنوشت و آن مال بریشان بخشید. (مجمل التواریخ و القصص). آن سیصدهزار دینار همه بر مردمان حرمین و مستحقان بخشید. (مجمل التواریخ و القصص از مؤلف لغت نامه).
از تو بخشودن است و بخشیدن
وز من افتادن است و شخشیدن.
سنایی.
ببخشیدن جوادی بی حریفی
ببخشودن کریمی بی همالی.
ادیب صابر.
گر سیم دهی هزار احسنت
ور زر بخشی هزار شاباش.
سوزنی.
ای ببخشیدن عطا خرم
وی ببخشودن خطا شادان.
عبدالواسع جبلی.
زر چه بخشی اگر نه خورشیدی
در چه پاشی اگر نه دریایی
به ولی وعد و عطا و خطا
هم ببخشی و هم ببخشایی.
سیدحسن غزنوی.
ولی را گر عطا باید عدو را گر خطا افتد
خدا و خلق داند کان ببخشد وین ببخشاید.
سیدحسن غزنوی.
بوسه ای خواستم نبخشیدی
لابه ها کردم و نبخشودی.
انوری.
گشت بخشودن ایشان سبب آسایش
گشت بخشیدن ایشان سبب آسانی.
انوری.
دلخستگان را بی طلب تریاکها بخشی ز لب
محروم چون مانْد ای عجب خاقانی از تریاک تو.
خاقانی.
از پی تست این همه امید و بیم
هم تو ببخشای و ببخش ای کریم.
نظامی.
ملک را این لطیفه پسند آمد و گفت اکنون سیاه بتو بخشیدم. (گلستان).
آنکه جان بخشید و روزی داد و چندین لطف کرد
هم ببخشاید چو مشتی استخوان بیند رمیم.
سعدی (طیبات).
میی در کاسه ٔ چشم است ساقی را بنامیزد
که مستی می کند با عقل و می بخشد خماری خوش.
حافظ.
شرابی بی خمارم بخش یارب
که با وی هیچ درد سر نباشد.
حافظ.
- خویش را بخشیدن، کنایه از خود را در اختیار کسی قرار دادن و از جان چشم پوشیدن، فدایی قرار دادن: و کیست از این سپاه که خویش را بخشد و برود (گفتار انوشروان آنگاه که سیف ذوالیزن را یاری دادن می خواست). (تاریخ بیهقی از یادداشت مؤلف).
|| قسمت کردن. (مهذب الاسماء). تقاسم. (المصادر زوزنی). تقسیم. تقسیم کردن. توزیع. (یادداشت مؤلف). دسته دسته کردن:
یکی بهره را بر سه بهره ببخش
تو هم بر سه بهر ایچ برتر مشخش.
ابوشکور.
قاضی دختر این به پسر آن دیگر داد و گنج میان هر دو ببخشیدند. (تاریخ بلعمی). و هانی آن شب چهارصد اسپ و چهارصد زره بر قوم خویش ببخشید. (تاریخ بلعمی). فزون از ده هزار سر برده بیاوردند [سپاه مروان از موقان آذربایجان] و بر مسلمانان بخشیدند. (تاریخ بلعمی).
جهان را ببخشید بر چار بهر
وزو نامزد کرد آباد شهر.
فردوسی.
همان نیز یک ماه بر چار بهر
ببخشید تا شاد باشد ز دهر.
فردوسی.
دو لشکر ببخشید بر هشت بهر
همه رزمجویان گیرنده شهر.
فردوسی.
همه پادشاهی شدند انجمن
زمین را ببخشید و برزد رسن.
فردوسی.
و آن را که همی بخشی مقسوم خوانند و آنک بر او بخشی مقسوم علیه. (التفهیم). محیط او گرد بر گرد بر شست بخش راست ببخشند. (التفهیم). دیگر سی روز مایگان بخشیده بود (یعقوب بن لیث) هر روز کاری را. (تاریخ سیستان).
شهنشه گوی زد با نامداران
ببخشیدند بر میدان سواران.
(ویس و رامین).
شاه اسکندر روزگار خویش. بخشیده بود بر چهار قسم سحرگاه تا بچاشتگاه فراخ بعبادت... (اسکندرنامه نسخه ٔ سعید نفیسی). || عفو نمودن. آمرزیدن. از گناه و تقصیر کسی درگذشتن. (ناظم الاطباء). عفو کردن. آمرزش. درگذشتن. درگذاشتن. بخشیدن گناه کسی، درگذشتن و عفو و صفح و تجاوز از گناه او. (یادداشت مؤلف). کسی را به کسی بخشیدن، نخستین را به خاطر دومی عفو کردن. از گناه نخستین بخاطر دومی درگذشتن:
چو خاقان چین زینهاری شود
از آن برتری سوی خواری شود
شهنشاه باید که بخشد بر اوی
چه یکباره زو دور شد رنگ و بوی.
فردوسی.
ببخشم گناهت همه سربسر
دهم من ترا گنج و شاهی و فر.
فردوسی.
سیاوخش را گفت بخشیدمت
از آن پس که بر راستی دیدمت.
فردوسی.
ز طوس و ز لشکر بیازرد شاه
بمن بخش هرچند بدشان گناه.
فردوسی.
بخشم و استخفاف گفت نبخشیدم و نبخشم که وی را امیرالمؤمنین بمن داده است. (تاریخ بیهقی). اغلب ظن ّ من آن است که بدو بخشد و اگر خواجه شفاعت او کند که بدوبخشد خوشتر آید. (تاریخ بیهقی).
مگر شاه با مهر پیش آیدش
ببخشد گناه و ببخشایدش.
(گرشاسب نامه).
سپهبد گناهی کجا بودشان
ببخشید و از دل ببخشودشان.
(گرشاسب نامه).
گر گرفتارم کنی مستوجبم
ور ببخشی عفو بهتر کانتقام.
سعدی (گلستان).
خدا را محتسب ما را بفریاد دف و نی بخش
که ساز شرع از این افسانه بی قانون نخواهد شد.
حافظ.
|| رحم آوردن. رقت کردن. (یادداشت مؤلف). رحم کردن. دل سوختن:
چو دانست کان مرد پرهیزگار
ببخشید بر ناله ٔ شهریار
بپیچید و زو خویشتن درکشید
بدریا درون جست و شد ناپدید.
فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 5 ص 1390).
ز کشته چه گویم بر آنکس که زیست
ببخشید چرخ و ستاره گریست.
(گرشاسب نامه).
هرآنکسی که ببخشود هیچ بامردم
چنان برفت که دشمن همی بر او بخشید.
قطران.
هرکه بر خویشتن نبخشاید
گر نبخشد کسی بر او شاید.
سعدی.
بر حالت بخشید و کسر حالت را بتفقد جبر کرد. (گلستان).
خواهی که خدای بر تو بخشد
با خلق خدای کن نکویی.
سعدی (گلستان).
بر خویشتن آنکه او نبخشود
بخشیدن او خرد نفرمود.
امیرخسرو.
دایم دلت ببخشد بر اشک شب نشینان
گر حال ما بپرسی از باد صبحگاهی.
حافظ (ازآنندراج).
|| معاف کردن. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ فارسی معین):
چو کسری نشست از بر تخت عاج
ببخشید بر جای ده یک خراج...
|| تخفیف دادن. (یادداشت مؤلف). || (اصطلاح ورزش) کنار رفتن ورزشکار از مسابقه برای حفظ منافع حریف یا به احترام او. (از فرهنگ فارسی معین).

فرهنگ معین

شدت

سختی، صلابت، تنگی، بدبختی. [خوانش: (شَ یِ) [ع. شدائد] (اِ.)]

فرهنگ عمید

شدت

حدّت، بسیاری،
اصرار، سماجت،
[قدیمی] تنگی و سختی زندگی،
عذاب، سختی، رنج،

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

شدت

سختی

فارسی به عربی

شدت

جاذبیه، حد اقصی، عنف، غضب، قسوه، کثافه

فارسی به ایتالیایی

شدت

intensità

مترادف و متضاد زبان فارسی

شدت

تشدد، تندی، حدت، درشتی، سختی، سورت، صلابت، ضراء، عذاب، قوت، نجدت، نکراء، بسیاری، فراوانی، کثرت،
(متضاد) لطف

فرهنگ فارسی هوشیار

شدت

سختی، تنگی روزگار

فارسی به آلمانی

شدت

Vehemenz [noun]

تعبیر خواب

بخشیدن

انسان همیشه از مال و دارایی خودش می بخشد و بخشش از دارائی دیگران بخشیدن نامیده نمی شود مال نیز چیزی است که انسان به آن متکی و دل بسته است و همچنان که در بیداری به دشواری می توانیم از مال و دارائی خویش چشم بپوشیم و آن را به دیگری بدهیم و ببخشیم و در خواب نیز بخشیدن گویای نگرانی و تشویش ما است از آن چه داریم و سال ها به زحمت اندوخته و فراهم آورده ایم.وقتی در خواب می بینیم که مال خود را می بخشیم بیمناکیم که به دارائی ما تجاوز شود و این به اشکال مختلف در خواب های ما شکل می گیرد. وقتی می بینیم مال خویش را در راه خیر بذل می کنیم و می بخشیم یا به اقربا و خویشان خود می دهیم نشانه آن است که در روزهای آینده دست به حل مشکلی می زنیم که حل آن فقط با بذل مال امکان پذیر است. از ابن سیرین نقل است که این نوع بخشش می گوید فرزند خویش را زن می دهیم یا به دختر خود جهیزیه سنگین اختصاص داده و او را به خانه شوهر می فرستیم و چنان چه در این شرایط نیستیم خویشاوندی را از مشکل می رهانیم. چنان چه ببینیم مال خود را به بیگانه و ناشناس می دهیم تشویش مرگ خود را داریم و ناخودآگاه نگران این هستیم که دارایی ما به دست نزدیکان یا بیگانگان تقسیم شود و از بین برود. بهتر این است که بیننده چنین خوابی صدقه بدهد یا مستمندی را از فقر و مسکنت برهاند چون به این وسیله اثر خواب را از بین می رود. اگر در خواب ببنیم که دسته های اسکناس را از جیب و کیف بیرون می آوریم یا مشت سکه های طلا را به هوا می پاشیم و به دیگران از آشنا و غریبه می بخشیم گویای این است که در اعماق روح خویش چشم به راه حادثه ای هستیم که حدس می زنیم در جریان آن ثروتمند و پول دار می شویم چرا که توقعات نا خودآگاه ما به صورت اعمال خودمان شکل می گیرند. چنان چه دیدیم کسی که او را نمی شناسیم به ما چیزی می بخشد با انسانی بخیل روبه رو می شویم. اگر دیدید به آشنائی چیزی می بخشید به کسی که او را می شناسید، بی تردید آن شخص از شما آزردگی دارد که خودتان هم می دانید. در صدد دل جوئی او برآئید و تحقیق کنید که چرا از شما دل تنگ می باشد. -

معادل ابجد

شدت بخشیدن

1670

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری