معنی شاهزاده

لغت نامه دهخدا

شاهزاده

شاهزاده. [دَ / دِ] (ن مف مرکب، اِ مرکب) شاهزاد. از نژاد شاه. از نسل شاه. ملک زاده. مرد یا زنی که نسب به شاه برد:
بیفتاد از اسپ اندرون شهریار
دریغ آن جوان شاهزاده سوار.
دقیقی.
یکی ترک تیری برو برگشاد
شد آن خسرو شاهزاده بباد.
دقیقی.
چنین شهریار و چنین شاهزاده
که دید و که داده ست هرگز نشانی.
فرخی.
ای شاه و شاهزاده و شاهی بتو بزرگ
فرخنده فخر دولت و دولت بتو جوان.
فرخی.
فکند آن تن شاهزاده بخاک
بچنگال کرد آن کمرگاه چاک.
فردوسی.
همه شاهزاده ز تخم قباد
بر ایشان همه فر یزدان و داد.
فردوسی.
یکی شاهزاده به پیش اندرون
جهاندیده با او بسی رهنمون.
فردوسی.
چشم همه دوستان گشاده
از دولت شاه و شاهزاده.
نظامی.
|| ولیعهد. (ناظم الاطباء).


شاهزاده بانو

شاهزاده بانو. [دَ / دِ] (اِ مرکب) شاهزاده خانم. بانو که نسب بشاه برد:
ای شاهزاده بانوی ایران بهفت جد
اقلیم چارم از تو چو فردوس هشتم است.
خاقانی.


شاهزاده خانم

شاهزاده خانم. [دَ / دِ ن ُ] (اِ مرکب) شاهزاده بانو. بانویی که از فرزندان شاه باشد. زنی که از نسل شاه باشد.


شاهزاده ابراهیم...

شاهزاده ابراهیم. [دَ / دِ اِ] (اِخ) نام امامزاده ای است در قم. (یادداشت مؤلف).


باغ شاهزاده

باغ شاهزاده. [غ ِ دَ / دِ] (اِخ) باغی است خوش هوا در نزدیک ماهان کرمان. باغ شاهزاده ٔ ماهان از محدثات عبدالحمید میرزا ناصرالدوله فرزند فیروز میرزا است که بعد از 1296 هَ. ق. بحکومت کرمان رسید. (از مقدمه ٔ تاریخ کرمان ص قنه = 155). بنا و سازنده ٔ باغ وقتی خبر مرگ ناصرالدوله را شنید، آخرین تغار گچ را بر سر در عمارت شاهزاده ٔ ماهان کوفت و از چوب بست فرود آمد و بقیه ٔ بنا ناتمام ماند. (مقدمه ٔ تاریخ کرمان ص قسو). و رجوع به تاریخ کرمان ص 409 و همچنین به ماهان شود.


شاهزاده محمد

شاهزاده محمد. [دَ / دِ م ُ ح َم ْ م َ] (اِخ) دهی از دهستان حومه ٔ بخش خشت شهرستان کازرون. دارای 201 تن سکنه. آب آن از رودخانه و چشمه. محصول آن غلات و خرما است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).


شاهزاده ابوالقا...

شاهزاده ابوالقاسم. [دَ / دِ اَ بُل ْ س ِ] (اِخ) دهی از دهستان سرچهان بخش بوانات و سرچهان شهرستان آباده. دارای 22 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).


شاهزاده احمد

شاهزاده احمد. [دَ / دِ اَ م َ] (اِخ) دهی از دهستان قیلاب بخش اندیمشک شهرستان دزفول. دارای 350 تن سکنه. آب آن از چشمه. محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).

فارسی به انگلیسی

شاهزاده‌

Prince, Raja, Rajah

فارسی به ترکی

فرهنگ عمید

شاهزاده

شاهپور

فارسی به عربی

شاهزاده

امیر، لورد

فرهنگ فارسی هوشیار

شاهزاده

فرزند شاه شاهپور شاپور شهزاده جمع: شاهزادگان.

حل جدول

شاهزاده

پرنس

امیر، شاپور

مترادف و متضاد زبان فارسی

شاهزاده

شاپور، شاهپور، شهزاد، شهزاده، ملکزاده،
(متضاد) گدا

فارسی به ایتالیایی

معادل ابجد

شاهزاده

323

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری