معنی شاهرگ

شاهرگ
معادل ابجد

شاهرگ در معادل ابجد

شاهرگ
  • 526
حل جدول

شاهرگ در حل جدول

مترادف و متضاد زبان فارسی

شاهرگ در مترادف و متضاد زبان فارسی

فرهنگ معین

شاهرگ در فرهنگ معین

  • (رَ) (اِمر. ) شریانی است ضخیم که خون را از قلب به سر می رساند، رگ گردن. حبل الورید. توضیح بیشتر ...
لغت نامه دهخدا

شاهرگ در لغت نامه دهخدا

  • شاهرگ. [رَ] (اِ مرکب) رگ جان که بتازی حبل الورید گویند. (بهار عجم) (آنندراج). دو رگ درشت گردن. شهرگ. (یادداشت مؤلف):
    مریض عشق چون نبضی که بندد تسمه فصادش
    کمر بندد بخون خویشتن تا شاهرگ دارد.
    تأثیر (از بهار عجم).
    وتین. ورید. ودج. فریصه. در تداول عامه گویند: تا شاهرگم می جنبد فلان کار را نخواهم کرد، یعنی تا زنده ام. اگر شاهرگم را بزنند فلان کار نکنم، بکردن آن کار هیچگاه تن درندهم.
    - پرشدن شاه رگهای کسی، سخت در غضب شدن. توضیح بیشتر ...
  • شاهرگ. [رَ] (اِخ) دهی از دهستان بخش فیض آباد محولات شهرستان تربت حیدریه. دارای 105 تن سکنه. آب آن از قنات. محصول آن غلات و پنبه. شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9). توضیح بیشتر ...
  • شاهرگ. [رَ] (اِخ) دهی از دهستان دولت خانه بخش حومه ٔ شهرستان قوچان. دارای 920 تن سکنه. آب آن از چشمه. محصول آن غلات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9). توضیح بیشتر ...
  • شاهرگ. [رَ] (اِخ) دهی از دهستان اوغاز بخش باجگیران شهرستان قوچان. دارای 920 تن سکنه. آب آن از چشمه. محصول آن غلات. شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9). توضیح بیشتر ...
فرهنگ عمید

شاهرگ در فرهنگ عمید

  • ورید، رگ ‌گردن، رگ جان، حبل‌الورید،
فارسی به عربی

شاهرگ در فارسی به عربی

  • شریان، شریان ابهر
فرهنگ فارسی هوشیار

شاهرگ در فرهنگ فارسی هوشیار

بخش پیشنهاد معنی و ارسال نظرات
جهت پیشنهاد معنی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید از اینجا ثبت نام کنید
قافیه