معنی شاعر و نقاش معاصر کاشانی

حل جدول

شاعر و نقاش معاصر کاشانی

سهراب سپهری


شاعر معاصر کاشانی

نظام‌وفا

نظام وفا


شاعر فقید معاصر کاشانی

سهراب سپهری


شاعر معاصر

بهبهانی، احمد شاملو، مهدی اخوان ثالث، فریدون مشیری، رهی معیری


شاعر فقید کاشانی

سپهری

فرهنگ فارسی هوشیار

کاشانی

(صفت) منسوب به کاشان اهل کاشان از مردم کاشان، ساخته کاشان: قالی کاشانی.

واژه پیشنهادی

لغت نامه دهخدا

کاشانی

کاشانی. (اِخ) سید ابوالقاسم بن سیداحمد کاشانی الاصل نجفی المسکن از افاضل علمای امامیه ٔ این اواخر بوده است و از تألیفات اوست: 1- کشف الاسرار الخفیه فی شرح الدره النجفیه که منظومه ٔ فقه دره ٔ نجفیه سید بحرالعلوم را با کمال اتقان شرح کرده و دو مجلد از آن بر آمده که تا باب اغسال است. 2- کشف المهمات فی الالغاز و المعمیات بپارسی و در سال هزار و دویست و نود و هشت یا سیصد و هیجده هَ. ق. وفات یافت. (از ریحانه الادب ج 2 ص 337).

کاشانی. (اِخ) ملا ابوالحسن بن ملامحمد ابیوردی الاصل کاشانی المسکن از علمای امامیه ٔ قرن دهم هجری عهد شاه طهماسب صفوی (930- 984 هَ. ق.). که عالم و فاضل و فقیه و متکلم و جامع معقول و منقول و از اساتید مجتهد کرکی سید حسین بن سید حیدر بوده و از تألیفات او است: 1- اثبات الواجب وصفاته. 2-ارکان الایمان در امامت. 3- الحسنی در حکمت طبیعی. 4- روض الجنان یا روضه الجنان در کلام و حکمت. 5- شرح فرائض خواجه نصیر طوسی. 6- الشوارق در کلام. 7- مقدارالاَّیات و احکامها. 8- المنطق و غیرها و در سال 960 هَ. ق. وفات یافت. (از ریحانه الادب جلد 3 ص 337).

کاشانی. (اِخ) ابوبکربن مسعودبن احمد کاشانی حنفی ملقب به ملک العلماء و علاءالدین و یا آنکه علاءالدین نام اصلی وی بوده و ابوبکر کنیه اش میباشد و به هر حال از اکابر فقهای عامه است و از علاءالدین محمدبن احمد سمرقندی تفقه نموده و اکثر مصنفات او را ازخودش خوانده و کتاب تحفه الفقهاء او را شرحی خوب نوشته است و آن شرح را که سه مجلد است بدایع الصنائع فی ترتیب الشرائع نام کرده و بعد از اتمام آن بنظر خود استاد معظم رسانده و مورد تحسین شده و دختر خود فاطمه را که نیز از فقهای نسوان بوده به عقد ازدواج وی درآورده است و بهمین جهت گفته اند: شرح تحفته و تزوج ابنته. و نیز از تألیفات ابوبکر است کتاب السلطان المبین فی اصول الدین و در سال 587 هَ. ق. در حلب وفات یافته و خود او و زوجه اش فاطمه هر دو در خارج حلب مدفون هستند. (از ریحانه الادب جلد 337 و ص 100).

کاشانی. (اِخ) حاج سیدمصطفی ابن حاج سیدحسین کاشانی الاصل تهرانی المسکن از اکابر علمای اوائل قرن حاضر، چهاردهم هجرت، که سالها در تهران حامل لوای ریاست علمیه و دارای مرجعیت عمومی بود و تمامی اوقات او درتأیید دین مبین و دادرسی مسلمین و اعمال وظائف امربمعروف و نهی از منکر و اعلای کلمه ٔ حق و انجام وظائف علمیه از مطالعه و تدریس وافاده و غیرها مصروف بوده است و در بدایت حال بعد از تحصیل مقدمات لازمه ٔ متداوله، فقه و اصول و معقول و منقول و اخلاق و کلام و ریاضیات و رجال را در حوزه ٔ درس والد معظم خود تکمیل کرد و بعد از وفات او به اصفهان رفت و حوزه ٔ علمی آنجا را فراخور استفاده ٔ خود ندید پس عزیمت نجف اشرف کرد و در آن ارض اقدس یکی از مراجع علمیه گردید و حوزه ٔ درس او مرجع استفاده ٔ افاضل بوده است و علاوه بر مراتب علمیه در محاسن اخلاق هم طاق و دارای قریحه ٔ شعریّه بوده است و اشعار او فصاحت و محسنات بدیعیه را جامع است و دیوانی هم در مناقب و مراثی حضرات معصومین (ع) داشته و در هر یک از استصحاب و تجری و تفسیر مختصر قرآن و حاشیه ٔ ارشاد علامه و حاشیه ٔ شرایع و علامت ظن و قاعده ٔ لاضرر و منجزات مریض، تألیفاتی داشته لکن اکثر آنها تلف شده است و در شب نوزدهم رمضان 1337 هَ. ق. در کاظمین وفات یافته و در جوار حضرت امام موسی (ع) مدفون گردید. (از ریحانه الادب ج 3 ص 340).


نقاش

نقاش. [ن َق ْ قا] (اِخ) محمدطاهر کاشانی متخلص به نقاش، از شاعران قرن یازدهم هجری قمری است و در کاشان به نقشبندی اشتغال داشته است، او راست:
بی بصیرت را عنان در دست نفس سرکش است
می برد هر جا که می خواهد عصاکش کور را.
سررشته ٔ وجود و عدم بسته ٔ من است
من در میانه همچو گره هیچکاره ام.
(از تذکره ٔ نصرآبادی ص 370) (نگارستان سخن ص 125).

نقاش. [ن َق ْ قا] (ع ص) نگارگر. (مهذب الاسماء). نگارنده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). نگارکننده. (دهار). مزوّق. (دهار). صانع نقش. (از اقرب الموارد). آنکه نقش می کند و تصویر می کشد. مصوّر. صورتگر. چهره پرداز. چهره گشا. چهره گشای. پیکرنگار. (یادداشت مؤلف):
بینی آن نقاش و آن رخسار اوی
از بر خو همچو بر گردون قمر.
خسروانی (از لغت نامه ٔ اسدی ص 417).
چنانکه خامه ز شنگرف برکشد نقاش
کنون شود مژه ٔ من ز خون دیده خضاب.
خسروانی.
ور چون تو به چین کرده ٔ نقاشان نقشی است
نقاش بلانقش کن و فتنه نگاری است.
فرخی.
ابر شد نقاش چین و باد شد عطار روم
باغ شد ایوان نور و راغ شد دریای گنگ.
معزی.
از کف ترکی دلارامی که از دیدار اوست
حسرت صورتگران چین و نقاشان گنگ.
معزی.
نقاش چیره دست است آن ناخدای ترس
عنقاندیده صورت عنقاکند همی.
(از کلیله و دمنه).
نقاش چابک دست از قلم صورتها انگیزد. (کلیله و دمنه). نقاشان چین بر دست و قلم او آفرین می کردند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 236).
چو شد نقاش این بتخانه دستم
جز آرایش بر او نقشی نبستم.
نظامی.
هرگز نکشید هیچ نقاش
چون صورت روی تو نگاری.
عطار.
ور بگیری کیست جست و جو کند
نقش با نقاش چون نیرو کند.
مولوی.
به چشم طایفه ای کج همی نمایدنقش
گمان برند که نقاش آن نه استادست.
سعدی.
نسخه ٔ این روی به نقاش بر
تا بکند توبه ز صورتگری.
سعدی.
فریدون گفت نقاشان چین را
که پیرامون خرگاهش بدوزند.
سعدی.
یوسف نبود چون تو در نیکوئی مکمل
نقاش نقش آخر بهتر کشد ز اول.
کاتبی.
|| آنکه رنگارنگ می کند چیزی را. (ناظم الاطباء). این انتساب عمل رنگ زدن به سقوف را می رساند. (از سمعانی). رنگ آمیز. آنکه رنگ کند. (یادداشت مؤلف). آنکه درو دیوار خانه را رنگ می زند. رجوع به شواهد ذیل معنی اول شود. || مذهّب و منبت کار و حکاک. (ناظم الاطباء). || آنکه نقشه ٔ فرش و قالی رسم کند.


شریف کاشانی

شریف کاشانی. [ش َ ف ِ] (اِخ) شاعر. از قریه ٔ بادقان کاشان و شاگرد محتشم کاشانی شاعر معروف قرن 10 و 11 و تا سال 1024 هَ. ق. زنده بود. رجوع به فرهنگ سخنوران و مآثر رحیمی چ کلکته ج 2 ص 811 و 845 شود.

معادل ابجد

شاعر و نقاش معاصر کاشانی

1811

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری