معنی شارح

لغت نامه دهخدا

شارح

شارح. [رِ] (ع ص) روشن کننده. (دهار). بیان کننده. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). مبین. مفسر. آنکه شرح کند. مقابل ماتن. ج، شارحین، شُرّاح. || نگاهبان زراعت از پرندگان. (منتهی الارب). حافظ. (اقرب الموارد). و آن در کلام مردم یمن نگاهبان کشت بود از مرغان و غیر آن. (از تاج العروس):
و ما شاکر الا عصافیر قریه
یقوم الیها شارح فیطیرها.
(از اقرب الموارد).
|| القول الشارح در نزد منطقیان آن است که معنی اسم را در لغت یا ذات مسمی را در حقیقت بیان کند. (از اقرب الموارد).

فارسی به انگلیسی

شارح‌

Describer, Exponent, Expositor

فرهنگ عمید

شارح

آن‌که کتابی یا مطلبی را شرح دهد و مشکلات آن ‌را روشن سازد، بیان‌کننده، تفسیرکننده،

فرهنگ فارسی هوشیار

شارح

بیان کننده، مفسر، مبین، روشن کننده

فرهنگ معین

شارح

(رِ) [ع.] (اِفا.) شرح کننده، مفسر.

فرهنگ فارسی آزاد

شارح

شارِح، بیان کننده- شرح دهنده،

واژه پیشنهادی

انگلیسی به فارسی

glossarist

شارح

معادل ابجد

شارح

509

قافیه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری