معنی شادی

شادی
معادل ابجد

شادی در معادل ابجد

شادی
  • 315
حل جدول

شادی در حل جدول

مترادف و متضاد زبان فارسی

شادی در مترادف و متضاد زبان فارسی

  • ابتهاج، انبساط، بهجت، خرمی، خوشحالی، سرور، شادمانی، فرح، مسرت، نزهت، نشاط، جشن، طرب، عشرت، عیش، بوزینه، میمون،
    (متضاد) اندوه، غم. توضیح بیشتر ...
لغت نامه دهخدا

شادی در لغت نامه دهخدا

  • شادی. (ع ص) نعت از شَدْو. راننده. (منتهی الارب). شَدا الابل، ساقها او حدا لها. ج، شادون و شداه. (اقرب الموارد). || شعرخواننده. (منتهی الارب). بآواز خواننده، شداالرجل، انشد بیتاً او بیتین ماداً صوته به کالغناء. (اقرب الموارد). || سرودگوی. (منتهی الارب). مغنی. خنیاگر. شَدالشعر؛ غنی به و ترنم. (اقرب الموارد). || آنکه بعض از ادب آموخته باشد. (منتهی الارب). شدا فلان، اخذ طرفاً من الادب کانه ساقه او جمعه و شدا من العلم شیئاً؛ اخذ. توضیح بیشتر ...
  • شادی. (اِخ) از شعرای هرات. در علم رمل نهایت مهارت داشته و گاهی نیز شعر می گفته از اوست:
    تو بجایی ننشینی که رقیبت بنشست
    جز دل من که تو جا کردی و او بیرون ماند.
    (آتشکده ٔ آذر چ مؤسسه نشر کتاب ص 154). توضیح بیشتر ...
  • شادی. (اِخ) پدر خاندان بلی (گروهی از قبیله ٔ منسوب به قضاعه)، از قحطانیه که مسکن ایشان در بالای اخمیم در صعید مصر بوده است. (زرکلی ج 2 ص 403). توضیح بیشتر ...
  • شادی. (اِخ) رجوع به شادانی (خواجه ابوبکر) و تاریخ سیستان ص 378 شود. توضیح بیشتر ...
  • شادی. (اِخ) شاعری ایرانی است و کنیت وی ابونصر از اشعار او در حدایق السحر ابیات زیر آمده است:
    بر خرد خویش بر ستم نتوان کرد
    خویشتن خویش را دژم نتوان کرد
    دانش و آزادگی و دین و مروت
    این همه را خادم درم نتوان کرد
    قانع بنشین و آنچه یابی بپسند
    کایزدی وبندگی بهم نتوان کرد.
    (حدایق السحر ص 82). توضیح بیشتر ...
  • شادی. (اِخ) ابن ایوب. پدر خاندان سلاطین ایوبی. جد ملوک مصر پدر نجم الدین ایوب که آل ایوب به وی منسوبند. وی از اعاظم اعیان اکراد بود و نسبش بقول بعضی از مورخان به عدنان میرسد و درزمان سلطان مسعود سلجوقی یکی از نواب مسعود که مجاهدالدین نیکروز نام داشت او را کوتوال قلعه ٔ تکریت ساخت. پس از وفات او پسر بزرگترش نجم الدین ایوب بجای پدر نشست. (از حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 584، 585). توضیح بیشتر ...
  • شادی. (اِخ) ملقب به سپرباز، نام یکی از کسانی است که در توطئه ٔ فرزندان امیر مبارزالدین محمد علیه پدرش شرکت داشتند و چشم امیر مبارزالدین محمد را میل کشیدند. رجوع به روضات الجنات فی اوصاف مدینه هرات ص 195 شود. توضیح بیشتر ...
  • شادی. (اِخ) ملقب به فراش. نام یکی از دلیران اسفزار، از معتمدان ملک قطب الدین اسفزاری (پسر ملک فخرالدین کرت از آل کرت). رجوع به روضات الجنات فی اوصاف مدینه هرات ص 491 شود. توضیح بیشتر ...
  • شادی. (اِخ) (هزاره ٔ. ) نام طایفه ای است. رجوع به هزاره ٔ شادی و تاریخ گزیده ص 666 و 667 و 669 شود. توضیح بیشتر ...
  • شادی. (حامص) شادمانی. خوشحالی. بهج. بهجت. استبهاج. بشاشت. مسرت. نشاط. طرب. ارتیاح. وجد. انبساط. سرور. فرح. سراء. (ترجمان القرآن). مرحان. (منتهی الارب). خوشدلی. شادمانی. رامش. مقابل اندوه و غم. مقابل سوگ. مقابل تیمار. کروز. کروژ:
    از او بی اندهی بگزین و شادی با تن آسانی
    به تیمار جهان دل را چرا بایدکه بخسانی.
    رودکی.
    بسا که مست در این خانه بودم و شادان
    چنانکه جاه من افزون بد از امیر و بیوک
    کنون همانم و خانه همان و شهر همان
    مرا نگویی کز چه شده ست شادی سوک. توضیح بیشتر ...
  • شادی. (اِخ) دیهی است از دهستان مشهد زیره میان ولایت باخرز، بخش طیبات از شهرستان مشهد، واقع در 42هزارگزی شمال باختری طیبات، در دامنه ٔ کوه. آب و هوای آن معتدل، سکنه ٔ آن 64 تن است. آب آن از قنات و محصولات عمده ٔ آن غلات، ریزه و شغل اهالی آن زراعت است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9). توضیح بیشتر ...
فرهنگ عمید

شادی در فرهنگ عمید

  • شادمانی، خوشحالی، خوش‌دلی،

    (اسم) [قدیمی] جشن،
فارسی به انگلیسی

شادی در فارسی به انگلیسی

  • Cheer, Delight, Disport, Festiveness, Gayness, Happiness, Jollity, Joy, Joyousness, Lift, Merriment, Sunshine. توضیح بیشتر ...
فارسی به ترکی

شادی در فارسی به ترکی

فارسی به عربی

شادی در فارسی به عربی

  • ابتهاج، احتفال، سعاده، غبطه، مرح، نبات الکبر، اِبتهاجٌ
نام های ایرانی

شادی در نام های ایرانی

  • دخترانه، شادمانی، خوشحالی، شور شادان، شادمان، خوشحال، شادمانی. توضیح بیشتر ...
تعبیر خواب

شادی در تعبیر خواب

  • اگر کسی خود را شادان بیند، دلیل که اجلش نزدیک است. - امام جعفر صادق علیه السلام. توضیح بیشتر ...
گویش مازندرانی

شادی در گویش مازندرانی

فرهنگ فارسی هوشیار

شادی در فرهنگ فارسی هوشیار

  • میمون، خوشحالی، خوشنودی، خوشدلی، شادمانی
فرهنگ پهلوی

شادی در فرهنگ پهلوی

  • سرور و شادمانی، خوشی
فارسی به ایتالیایی

شادی در فارسی به ایتالیایی

واژه پیشنهادی

شادی در واژه پیشنهادی

بخش پیشنهاد معنی و ارسال نظرات
جهت پیشنهاد معنی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید از اینجا ثبت نام کنید