معادل ابجد
شادان در معادل ابجد
شادان
- 356
حل جدول
شادان در حل جدول
- در حال خوشی، خوشحال
مترادف و متضاد زبان فارسی
شادان در مترادف و متضاد زبان فارسی
-
خرم، خندان، خوشرو، شادمان، مسرور، مشعوف،
(متضاد) غمگین، غمناک. توضیح بیشتر ...
فرهنگ معین
شادان در فرهنگ معین
- (ص مر.) شاد و خوشحال، خرم، مسرور.
لغت نامه دهخدا
شادان در لغت نامه دهخدا
-
شادان. (ص مرکب، ق مرکب) خوشحالی کنان. (برهان قاطع). خوشحال. (فهرست ولف). خوش. شاد. شادمان. شادمانه. مسرور. خرّم. فارح. مرح. جذلان. بهیج. مستبشر. بهج. فیرنده. مبرنشق. ابث. یحبور:
بس که بر گفته پشیمان بوده ام
بس که بر ناگفته شادان بوده ام.
رودکی.
از آن سخت شادان شد افراسیاب
بدید آنکه بخت اندر آمد ز خواب.
فردوسی.
چنین است کردار چرخ بلند
بدستی کلاه و بدیگر کمند
چو شادان نشیند کسی با کلاه
بخم کمندش رباید ز گاه. توضیح بیشتر ...
- شادان. (اِخ) دیهی است از دهستان قیس آباد، بخش خوسف، شهرستان بیرجند، واقع در 50 هزارگزی جنوب خوسف و 9 هزارگزی مالرو قلیل آباد. در دامنه ٔ کوهستانی قرار دارد. آب و هوای آن معتدل و جمعیت آن 88تن است. آب آن از قنات، محصول آن غلات و شغل اهالی آن زراعت و مالداری است. راه مالرو دارد. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9). توضیح بیشتر ...
-
شادان. (اِخ) پسر برزین. رجوع به فهرست ولف و شاذان بن برزین طوسی شود:
نگه کن که شادان برزین چه گفت
بدان گه که بگشاد راز از نهفت.
فردوسی. توضیح بیشتر ...
-
شادان. (اِخ) تخلص شاعری است که وزیر یکی از پادشاهان هند ظاهراً موسوم به مهاراج راجه چند و لعل بهادر بوده و از ماده تاریخی که برای تعمیر پلی ساخته است معلوم میگردد که در نیمه ٔ اول قرن سیزدهم میزیسته و آن این است:
بعهد شاه اسکندر بشد تعمیر پل یکسر
ز سعی را جه چند و لعل از سابق بود بهتر.
بشادان شد، ندا «جای غریبی » بهر تاریخش
ز سیل اینک بود محفوظ چون اندر صدف گوهر.
که «جای غریبی » در حساب جمل 1236 است. دیوان او شامل حدود 2000 بیت غزل و ترکیب بند و غیره در کتابخانه ٔ مدرسه عالی سپهسالار موجود است. توضیح بیشتر ...
- شادان. (اِخ) ابن مسرور. نام خلیفه ٔ عمروبن لیث در سیستان: چون [عمروبن لیث] به رمل سم رسید، آن حصار را بر شادان مسرور و اصرم حصار کرد. (زین الاخبار گردیزی، ص 9). وکیل عمرو به سیستان عبداﷲبن محمدبن میکال بود و شریک او شادان بن مسرور بود. (تاریخ سیستان چ ملک الشعرای بهار ص 237). بوطلحه به سیستان آمد، عبداﷲبن محمدبن میکال و شادان بن مسرور پذیره ٔ بوطلحه بیرون آمدند و او را بشهر اندر آوردند و خلعتها دادند و نیکویی کردند، و سوی عمرو نامه فرستادند، عمرو جواب کرد و بوطلحه را بخواست و ابوطلحه برفت و آنجا شد و بسیرجان بعمرو رسید. توضیح بیشتر ...
فرهنگ عمید
شادان در فرهنگ عمید
-
شاد، خوشحال، خوشدل، شادمان: بس که بر گفته پشیمان بودهام / بس که بر ناگفته شادان بودهام (رودکی: ۵۳۷)،
(قید) درحال خوشی و خوشحالی،. توضیح بیشتر ...
نام های ایرانی
شادان در نام های ایرانی
- دخترانه و پسرانه، شاد، شاد و خرم، از شخصیتهای شاهنامه، نام پسر برزین از مردم توس و نام یکی از راویان شاهنامه. توضیح بیشتر ...
فرهنگ فارسی هوشیار
شادان در فرهنگ فارسی هوشیار
- (صفت) شاد خوشحال خرم مسرور مقابل اندوهگین اندوهناک غمناک.
بخش پیشنهاد معنی و ارسال نظرات
جهت پیشنهاد معنی لطفا
وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که
هنوز عضو جدول یاب نشده اید
از اینجا ثبت نام کنید