معنی سیه چشمان

حل جدول

سیه چشمان

حور


چشمان

انظار


سیه

مخفف سیاه

تاریک ولی شاعرانه

مخفف سیاه، تاریک ولی شاعرانه

لغت نامه دهخدا

سیه

سیه. [ی َه ْ] (ص) مخفف سیاه. (برهان). سیاه. اسود. (ناظم الاطباء): مردمانش همه سیهند از گرمی هوای ایشان. (حدود العالم).
همی هر زمان اسب برگاشتی
وز ابر سیه نعره بگذاشتی.
فردوسی.
ای بحری و به آزادگی از خلق پدید
چون گلستان شکفته ز سیه شورستان.
فرخی.
رجوع به سیاه شود. || غلام حبشی و هندی و زنگی. (برهان) (آنندراج). || نام خط چهارم است از جمله ٔ هفت خط جام جم و آنرا خط ازرق نیز خوانند. (برهان). || نحس. شوم. (برهان).


سیه چشم

سیه چشم. [ی َه ْ چ َ / چ ِ] (ص مرکب) حورالعین. که چشمان سیاه دارد. چشم محبوب. (فرهنگ رشیدی):
ای غالیه زلفین ماه پیکر
عیار و سیه چشم و نغز و دلبر.
خسروی.
بیاد سیه چشم گلرخ ببام
چو سرو سهی بر سرش ماه تام.
فردوسی.
برون آورید از شبستان اوی
بتان سیه چشم خورشیدروی.
فردوسی.
سیه چشم و گیسوفش و مشک دم
پری بوی و آهوتک وگورسم.
اسدی.
کنیزی سیه چشم و پاکیزه روی
گل اندام و شکرلب و مشکبوی.
نظامی.
تو مشکبوی سیه چشم را که دریابد
که همچو آهوی مشکین ز آدمی برمی.
سعدی.
بشعر حافظ شیراز میرقصند و می نازند
سیه چشمان کشمیری و ترکان سمرقندی.
حافظ.
آن آهوی سیه چشم از دام ما برون شد
یاران چه چاره سازم با این دل رمیده.
حافظ.
مرا مهر سیه چشمان ز سر بیرون نخواهد شد
قضای آسمان است این و دیگرگون نخواهد شد.
حافظ.
|| (اِ مرکب) باز شکاری. (فرهنگ رشیدی). رجوع به سیاه چشم شود.


سیه درون

سیه درون. [ی َه ْ دَ] (ص مرکب) سیه دل. بدخواه. (ناظم الاطباء). سیه دل. تاریک دل. سیه جگر. رجوع به سیه دل و سیاه دل شود.


چشمان شاه

چشمان شاه. [چ َ / چ ِ ن ِ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) کنایه از جاسوسان و کارآگاهان شاه. کنایه از افرادی که در زمان پادشاهی هخامنشیان و اشکانیان در اطراف مملکت پراکنده میشدند و هرگونه خبری را نهانی بشخص شاه گزارش میدادند: اشخاصی در تمام مملکت بودند که آنها را چشمان یا گوشهای شاه میخواندند و اخباری را که راجع بمنافع شاه یا سلامت او بود باو میرسانیدند. (تاریخ ایران باستان ج 3 ص 2659).


سیه گر

سیه گر.[ی َه ْ گ َ] (ص مرکب) محیل ظالم. فاجر:
زآنکه این مشتی دغل باز سیه گر تا نه دیر
همچو بید پوده می ریزند در تحت التراب.
عطار.
سیه چشم و سیه زلف و سیه دل
سیه گر بود پوشیده سیاهی.
عطار.


سیه روی

سیه روی.[ی َه ْ] (ص مرکب) سیه رو. رجوع به همین کلمه شود.


سیه روئی

سیه روئی. [ی َه ْ] (حامص مرکب) سیه روی گشتن:
سیه روئی ز ممکن در دو عالم
جدا هرگز نشد واﷲ اعلم.
شیخ محمود شبستری.

فرهنگ عمید

سیه

سیاه

فرهنگ فارسی هوشیار

سیه

‎ (صفت) آن چه برنگ زغال باشد اسود، تیره تاریک، (اسم) رنگ زغال سواد. توضیح تیره ترین رنگهاست و آن رنگی است خارج از دسته رنگهای اصلی و فرعی. چون این رنگ را به رنگ دیگر اضافه کنند آن را تیره سازد مقابل سفید، کسی که سیاه پوست باشد، حبشی زنگی، اسب سیاه رنگ، خط چهارم از جمله هفت خط جام ارزق، (صفت) مست طافح سیاه مست، نحس شوم. یا بازار سیاه. بازاری که در آن قیمت اشیا ء را بیش از قیمت اصلی خرید و فروش کنند. یا (میان) سیاه و سفید فرق کردن (تشخیص دادن) خواندن و توانستن سواد داشتن. (اسم) سی ثلثین.

گویش مازندرانی

سیه

پوشش سقف خانه

معادل ابجد

سیه چشمان

469

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری