معنی سیلی

لغت نامه دهخدا

سیلی

سیلی. (اِ) آن است که انگشتان دست را راست کنند و بهم بچسبانند و تیغوار بر گردن مجرمان، گناهکاران و بی ادبان زنند و اینکه طپانچه را سیلی میگویند غلط است. (برهان) (از فرهنگ رشیدی) (از جهانگیری). ضرب دستی که بر گردن زنند و آن چنان باشد که چهار انگشت دست راست کنند و نرمه ٔ دست را تیغوار بر گردن مجرمان زنند. (غیاث اللغات) (یادداشت بخط مؤلف):
گردن ز در هزار سیلی
لفچت ز در هزار زپگر.
منجیک.
رویت ز در خنده و سبلت ز در تیز
گردن ز در سیلی و پهلو ز در لت.
لبیبی.
گردن سطبر کردی از سیم و این و آن
با سیلی مصادره گردن سطبر به.
سوزنی.
تا شد از سنگ و صقعه و سیلی
گردن سبزخوارگان نیلی.
سعدی.
|| سیلی مطلق ضربت است خواه بر گردن واقع شود خواه بر روی و جز آن. (آنندراج): ولف «سیلی » را در شاهنامه به معنی ضربت با کف دست باز گرفته. (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین). چک. کاج. کاچ. کشیده. لطمه:
همه مهتران زو برآشوفتند
به سیلی و مشتش همی کوفتند
همه خورد سیلی و نگشاد لب
از آن نیمه ٔ روز تا نیمه شب.
فردوسی.
خورد سیلی زند بسیار طنبور
دهد تیز او بتازی همچو تندور.
طیان.
تمتعی که من از فضل در جهان بردم
همان جفای پدر بود و سیلی استاد.
ظهیرالدین فاریابی.
بر سرش زد سیلی و گفت ای مهین
خصیه ٔ مرد نمازی باشد این.
مولوی.
سفله چو جاه آمد و سیم و زرش
سیلی خواهد بضرورت سرش.
سعدی.
چند سال از برای کارو هنر
خورده سیلی ز اوستاد و پدر.
اوحدی.
- امثال:
با سیلی روی (صورت) خود را سرخ داشتن، در باطن در نهایت فقیر بودن و تنها ظاهر غنی گونه داشتن.
سیلی نقد به از حلوای نسیه:
سیلی نقد از عطای نسیه به.
نک قفا پیشت کشیدم نقد ده.
مولوی.
|| نام ورزشی است کشتی گیران را که پنجه را واکرده بر بازو، ران، سینه و زانو زنند. (غیاث اللغات از چراغ هدایت).


سیلی زن

سیلی زن. [زَ] (نف مرکب) سیلی زننده:
گفت سیلی زن سوءالی میکنم
پس جوابم گوی و آنگه می زنم.
مولوی.


سیلی باره

سیلی باره. [رَ / رِ] (ص مرکب) سیلی خوار. سیلی خواره:
خلق رنجور دق و بی چاره اند
وز خداع دیو سیلی باره اند.
مولوی.


سیلی خواره

سیلی خواره. [خوا / خا رَ / رِ] (نف مرکب) آنکه همواره تپانچه میخورد. (آنندراج). کسی که غالباً سیلی میخورد. (ناظم الاطباء).

فارسی به انگلیسی

سیلی‌

Box, Buffet, Cuff, Smack, Whack

فرهنگ عمید

سیلی

ضربه‌ای که با کف دست و انگشتان به‌صورت کسی زده شود، تپانچه، توگوشی، کشیده،

فرهنگ فارسی هوشیار

سیلی

(اسم) انگشتان دست را راست کرده به هم چسبانده تیغ وار بر گردن مجرمان فرود آوردن، ضربه ای که به وسیله کف دست به چهره کسی زنند تپانچه کشیده.

فارسی به آلمانی

سیلی

Boxen, Kasten (m), Schachtel (f), Büfett (n)

فرهنگ معین

سیلی

(اِ.) ضربه ای که به وسیله کف دست به چهره کسی زنند؛ تپانچه.، با ~ صورت خود را سرخ نگه داشتن کنایه از: در عین تنگدستی آبروداری کردن، به ظاهر خود را بی نیاز جلوه دادن.

حل جدول

سیلی

تس

تس، چک، لت

مترادف و متضاد زبان فارسی

سیلی

تپانچه، توگوشی، چک، کشیده،
(متضاد) لگد

فارسی به عربی

سیلی

صفعه، صندوق، مقصف

فارسی به ایتالیایی

سیلی

schiaffo

واژه پیشنهادی

سیلی

شپلاق

شپلاق

معادل ابجد

سیلی

110

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری