معنی سیق

لغت نامه دهخدا

سیق

سیق. [س َی ْ ی ِ] (ع ص، اِ) ابر بی باران که باد آنرا راند. (منتهی الارب) (آنندراج). ابر بی آب. (مهذب الاسماء).


اشارةالنص

اشارهالنص. [اِ رَ تُن ْ ن َص ص] (ع اِ مرکب) جرجانی گوید: هو العمل بما ثبت بنظم الکلام لغه لکنه غیرمقصود، و لاسیق له النص لقوله تعالی: و علی المولود له رزقهن (قرآن 233/2)، سیق لاثبات النفقه، و فیه اشاره الی ان النسب الی الاَّباء. (تعریفات ص 17). و رجوع به اشاره شود.


ادماج

ادماج. [اِ] (ع مص) محکم گردانیدن. || محکم خلق کردن. محکم خلق گردانیدن. (زوزنی). || پیچیدن در جامه. درپیچیدن چیزی بجامه. || دربردن. (آنندراج). || در پرده داشتن. (آنندراج). || باریک میان شدن. || نام صنعت شعری که در کلام سوق مدعا متضمن مدعای دیگر باشد چنانکه در این بیت:
آنچه تیرت می کند بر جان خصم
میکند تیغ تو با فرق سران.
(از غیاث اللغات).
به اصطلاح شعرا نام صنعت شعری که در کلام سوق مدعا متضمن مدعای دیگری باشد و لاحق است به استتباع. تفاوت آنکه استتباع نیست الا در مدح و ادماج در غیر مدح هم یافته میشود. مثال:
بسکه سر بردارم و مانم ببالین تا سحر
در شب هجر تو گویا از ازل دارم حذر [کذا].
اظهار بیخوابی است در شب هجر بنوعی که مستلزم است قرب مرگ را در الم جدائی. (آنندراج). در لغت یعنی پیچیدن و داخل کردن چیزی در چیزی. و در اصطلاح آنست که کلام بغیر از معنی خودش از مدح و غیره متضمن معنی دیگری باشد و این شامل مدح و غیر مدح میشود و اعم است از استتباع که آن شامل مدح است و بس. (تعریفات جرجانی). به تخفیف الدال کما یستفاد من المطول، حیث قال: الادماج من ادمج الشی ٔ فی الثوب، اذا لفه فیه. و فی جامعالصنایع ذکر انه بتشدیدالدال و لیس هذا ببعید ایضا لان الادماج بتشدیدالدال الدخول فی الشی ٔ والاستتار فیه کما ذکر فی بعض کتب اللغه. و کلا المعنیین یناسبان المعنی الاصطلاحی لتقاربهما و هو ای المعنی الاصطلاحی الذی هو اصطلاح اهل البدیع ان یضمن کلام سیق لمعنی مدحاً کان او غیره معنی آخر. و هذاالمعنی الآخر یجب ان لایکون مصرحاً به. و لایکون فی الکلام اشعار بانه مسوق لاجله فهو اعم من الاستتباع لشموله المدح و غیره. و اختصاص الاستتباع بالمدح کقول المتنبی، شعر:
اقلب فیه اجفانی کأنی
اعد بها علی الدهر الذنوبا.
فانه ضمن وصف اللیل بالطول الشکایه من الدهر؛ یعنی لکثره تقلبی لاجفانی فی ذلک اللیل کأنی اعد علی الدهر ذنوبه. ثم المقصود بالمعنی الاخر الجنس اعم من ان یکون واحداً کما مر او اکثر کما فی قول ابن نباته. شعر:
و لابد لی من جهله فی وصاله
فمن لی بخل اودع الحلم عنده.
فقد ادمج ثلاثه اشیاء الاول وصف نفسه بالحلم والثانی شکایهالزمان بانه لم یجد فیهم صدیقاً، و لذلک استفهم عنه منکراً لوجوده کما یشعر به قوله: فمن لی بخل. الثالث وصف نفسه بانه ان جهل لوصال المحبوب لایستمر علی جهله بل یودع حلمه قبل ذلک عند صدیق امین ثم یسترده بعد ذلک. کما ینبی ٔ عنه قوله: اودع. هذا ماقالوا. و ایضا فیه ادماج رابع و هو وصف نفسه بانه لایمیل بالجهل بالطبع. و انما یجهل لوصال المحبوب للضروره لانه لابد منه. و ادماج خامس، و هو ان لایفعله الامره واحده کما اشار الیه بقوله جهله. هذا خلاصه ما فی المطول و شرح الابیات المسمی بعقودالدرر. (کشاف اصطلاحات الفنون).


ظاهر

ظاهر. [هَِ] (ع ص) نعت فاعلی از ظهور. آشکار. پدیدار. هویدا. معلوم. واضح. روشن. عیان. باهر. مرئی. پدیدآینده. نمودار. بیان کننده. پدید. زمم: این قاضی شغلها و سفارتهای بانام کرده و در هریک از آن مناصحت و دیانت وی ظاهر گشته. (تاریخ بیهقی). ما آن نصیحت قبول کردیم و خاتمت آن بر این جمله است که ظاهر است. (تاریخ بیهقی). چون کار مرد از حد بگذشت و خیانتهای بزرگ وی مارا ظاهر گشت فرمودیم تا دست وی از شغل عرض کوتاه کردند. (تاریخ بیهقی). این نامه ها نبشته آمد و معتمد دیوان وزارت رفت و سکونی ظاهر پیدا آمد. (تاریخ بیهقی). آفریدگار را در آنچه آفریده است مصلحتی است عام وظاهر. (تاریخ بیهقی). دلیل روشن و ظاهر است که از این پادشاه بزرگ سلطان ابراهیم آثار محمودی خواهند دید. (تاریخ بیهقی). عالمی را شورانیدن از بهر یک تن کز وی خیانتی ظاهر گشت محال است. (تاریخ بیهقی). امیرک را سلطان قوی دل کرد که شغلی بزرگتر فرمائیم ترا و از تو ما را خیانتی ظاهر نشده است. (تاریخ بیهقی). کار دولت ناصری و یمینی و حافظی و معینی که امروز ظاهر است... هم بر این جمله رفته است. (تاریخ بیهقی).
ببین گرت باید ببینی به ظاهر
از او صورت و سیرت حیدری را.
ناصرخسرو.
همه ٔ نقود خانه پیش چشم من ظاهر آمدی. (کلیله و دمنه). و رسیدن آن به خواص و عوام تعذری ظاهر دارد. (کلیله و دمنه). و به معجزات ظاهر و دلایل واضح مخصوص گردانید. (کلیله و دمنه). تفاوت میان ملاحظت دوستان ونفرت دشمنان ظاهر است. (کلیله و دمنه). مرد هنرمند... در میان خلق ظاهر شود. (کلیله و دمنه). و حمداﷲ تعالی که مخایل مزید قدرت و دلایل مزیت بسطت هرچه ظاهرتر است. (کلیله و دمنه). هیچ اشارت نبوده است که نه در آن منفعتی و از آن فایده ای ظاهر بوده است. (کلیله و دمنه). و چنانکه ظهور آن بی ادوات آتش زدن ممکن نگردد، اثر این بی تجربت و ممارست هم ظاهر نشود. (کلیله و دمنه). و هر بنا که بر قاعده ٔ عدل و احسان قرارگیرد... اگر از تقلب احوال در وی اثری ظاهر نگردد ودست زمانه از ساحت سعادت آن قاصر ماند بدیع ننماید. (کلیله و دمنه). گفتم زبان مصلحت آن است که کوتاه کنی که مرا کرامت ایشان ظاهر شد. (گلستان). || غیرمعما. کشف. به کشف. که رمز نباشد: مسعدی را بخواند و خالی کرد و من نسخت کردم تا آنچه نبشتنی بود به ظاهر و معما نبشت و گسیل کرده آمد. (تاریخ بیهقی). صاحب برید جز بر مراد ایشان چیزی نتواندنوشت به ظاهر. (تاریخ بیهقی). || (اِ) مقابل باطن. مقابل معنی: درون من در این یکی است با بیرونم و باطنم یکی است با ظاهرم. (تاریخ بیهقی). در بیم است از قهر خدای در نهان و آشکار و ظاهر و باطن. (تاریخ بیهقی). یا برابر نباشد ظاهر گفته ام با باطن... لازم باد بر من زیارت خانه ٔ خدا که در میان مکه است. (تاریخ بیهقی). حال ظاهر میان امیر محمود و امیر ابوالعباس خوارزمشاه سخت نیکو بود. (تاریخ بیهقی). خردمند به مشاهدت ظاهر هیئت باطن را بشناسد. (کلیله و دمنه). و ظاهر و باطن من به علم و عمل آراسته گردد. (کلیله و دمنه). یکی از بزرگان گفت پارسائی را چه گوئی در حق فلان عابد که دیگران به طعنه در او سخنها گفته اند، گفت بر ظاهرش عیب نمی بینم و در باطنش غیب نمی دانم. (گلستان). گفت از پیش طایفه ای در جهان بودند به صورت پراکنده و به معنی جمع، امروز خلقی اند به ظاهر جمع و به معنی پراکنده. (گلستان). مسکین در این سخن که پادشه پسری به صید از لشکریان دور افتاده بالای سر ایستاده همی شنید و در هیأتش نظر می کرد، صورت ظاهرش پاکیزه. (گلستان). پیغمبر مأمور به ظاهر بود. شرع به ظاهر حکم میکند. || برون. بیرون. میدان عقب شهر و قصبه. حوالی شهر و قصبه. خارج ِ. در بیرون ِ: فیروزآباد، نام قریه ای است به ظاهرهرات: به جرجان رفت و بر ظاهر شهر بر جانب مشهد داعی فروآمد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی). منتصر این اشارت قبول کرد و بعد از استخارت نهضت فرمود و بر ظاهرِ ری فرودآمد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی). با لشکری تمام به ظاهر بُشت نزول فرمود. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی).به وقت حضور من نوشته های جماعتی که از ظاهر مرو هزیمت شده بودند برسید. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی). او را درقبه ای که به ظاهر جرجان بر راه خراسان ساخته بودند دفن کردند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی). به ظاهر استرآباد جنگی سخت کردند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی). || (اِخ) نامی از نامهای خدای تعالی. پیدا به هستی. مقابل نهان. || (ع ص) غالب. غلبه کننده. چیره. || زائل: هذا امر ظاهر عنک عاره، أی زائل. || (اِ) آنچه دیده شود از چیزی.
- اهل ظاهر، شیعه: جماعت جدولیان خود را اهل علم باطن نام نهادند و دیگر شیعه را اهل ظاهر. (جهانگشای جوینی). رجوع به ظاهریه شود.
- ظاهر آسمان، آنسوی آسمان که روی به آسمان دیگر دارد. (دهار).
- ظاهرالروایه، آنچه در مبسوط و جامع کبیر و جامع صغیر و سیر کبیر است. ظاهرالمذهب نیز همان است.
- ظاهر بَشره، روی پوست روئین از دو پوست بدن.
- ظاهر بلد، بیرون شهر.
- ظاهر قدم، پشت پای.
- ظاهر کردن، مکشوف کردن. آشکار کردن. پدید کردن. پیدا کردن. اظهار کردن. اعلان کردن. به ظهور آوردن. ارائه. ابراز. اجلاء. ادهان. بحثره. تبریز.
- ظاهر کف، پشت پنجه. پشت دست.
|| سخن که سامع از ذات صیغه اراده کند. || در اصطلاح درایه، ظنی الدلاله را گویند چنانچه در نص خواهد آمد. || صاحب کشاف اصطلاحات الفنون آرد: ظاهر، بالهاء فی اللغه الواضح.و عند النحاه هو الاسم الذی لیس بضمیر، و یسمی بالمظهر ایضاً کما عرفت فی لفظ الضمیر. و عند الاصولیین هولفظ ظهر المراد منه بنفس الصیغه؛ أی المراد المختص بالوضع الاصلی أو العرفی دون المراد المختص بالمتکلم لأنّه لو علم مراد المتکلم یکون نصاً لأن ّ مراد المتکلم هو ما سیق لاجله الکلام فبقید الظهور خرج الخفی و المشکل و المجمل و المتشابه. و بالقید الاخیر خرج النص. و هذا مبنی علی مذهب المتأخرین. فانهم شرطوا فی الظاهر ان لایکون معناه مقصوداً بالسوق اصلاً، فرقاًبینه و بین النص. فلو قیل ابتداء جائنی القوم کان نصاً فی مجی ٔ القوم لکونه مقصوداً بالسوق ففی النص زیاده ظهور و وضوح بالنسبه الی الظاهر لأنّه سیق للمقصود و لذا کانت عباره النص راجحه علی الاشاره عند التعارض. و اما المتقدمون فقالوا المعتبر فی الظاهر ظهورالمراد منه سواء کان مسوقاً له أو لا و فی النص کونه مسوقاً له سواء احتمل التخصیص و التأویل أو لا. فالظاهر عندهم اعم من النص و فی بحرالنکات حاشیهالهدایه فی باب الحیض فی مسئله جواز القربان عند انقطاع الدم الفرق بین الظاهر و الاشاره و بین النص و العباره، هو ان السوق سوقان سوق مقصود و سوق غیرمقصود و السوق المقصود لایکون الا فی النص و العباره و السوق الغیرالمقصود یکون فی الظاهر. فکل نص ظاهر و لیس کل ظاهرنصاً. و الاشاره لا سوق فیها اصلاً مقصوداً و لا غیرمقصود لأنها ابداً تکون مفهومه من لفظ مجرد من النظر الی الاسناد الذی فیه فتجردت عن السوق بالکلیه اذ لایتصور السوق فی لفظ مفرد خال عن الاسناد بخلاف الظاهر فانه ابداً یکون باسناد و کل کلام یتضمن اسناداً فهو لایخلو عن سوق ما قطعاً. غایته ان ذلک السوق قد لایکون مقصوداً و ذلک لایخل بکونه مسوقاً. فینتج ان ّ الظاهر لایخلو عن الاسناد اما مقصود أو غیرمقصود. ثم العباره یشترط فیها مطلق السّوق مقصوداً کان أو لا. فهی اعم ّ من النَّص ّ مطلقاً و مساویه للظاهر و مباینه للاشاره. و الظّاهر اعم من النص ّ مطلقاً و مساو للعباره و مباین للاشاره و النص ّ اخص ّ من الظاهر و العباره مطلقاًو مباین للاشاره - انتهی کلامه. فعلم من هذا ان الظاهر و النص ّ من انواع الکلام. و قد وقع فی نورالانوار شرح المنار ایضاً: ان ّ الظاهر و النص و المفسر و المحکم و الخفی و المشکل و المجمل و المتشابه کلها من انواع الکلام لا من انواع الکلمه لکنه قال و کذا الحال فی العباره و الاشاره و الدلاله و الاقتضاء و المفهوم من کشف البزدوی ان الظاهر و النص من انواع اللفظ مفرداً کان أو مرکباً حیث قال الظاهر ما دل ّ علی معنی بالوضع الاصلی أو العرفی و یحتمل غیره احتمالاً مرجوحاً. و قیل هو ما لایفتقر فی افادته لمعناه الی غیره. ثم قال ما قیل ان ّ قصد المتکلم اذا اقترن بالظاهر صار نصاً و شرط فی الظاهر ان لایکون معناه مقصوداً بالسوق اصلاً و ان کان حسناً لکنه مخالف لعامه الکتب. فان شمس الائمه ذکر فی اصول الفقه: الظاهر ما یعرف المراد منه بنفس السماع من غیر تأمل، کقوله تعالی: احل اﷲ البیع (قرآن 275/2). و هکذا ذکر القاضی الامام ابوزید فی التقویم و صدرالاسلام ابوالیسر فی اصول الفقه. و رأیت فی نسخه من تصانیف اصحابنا الحنفیه فی اصول الفقه: الظاهر اسم لما یظهر المراد منه بمجرد السمع من غیر اطاله فکره و لا اجاله رویه، کقوله تعالی: الزانیه و الزانی، الاَّیه (قرآن 2/24). و ذکر ابوالقاسم السمرقندی: الظاهر ما ظهر المراد منه لکنه یحتمل احتمالاً کالامر یفهم منه الایجاب و ان کان یحتمل التهدید و کالنهی یدل ّ علی التحریم و ان کان یحتمل التنزیه. فثبت بما ذکرنا ان ّ عدم السوق فی الظاهر لیس بشرط، بل هو ما ظهر المراد منه سواء کان مسوقاً أو لم یکن. و لم یذکر احد من الاصولیین فی تحدیده للظاهر هذا الشرط. ولو کان منظوراً لماغفل عنه الکل - انتهی کلام کشف البزدوی.و هکذا یفهم من العضدی حیث قال: من اقسام المتن الظّاهر، و هو ما دل ّ علی معنی دلاله ظنیه فخرج النص لکون دلالته قطعیه. فالنص ّ ما دل ّ علی معنی دلاله قطعیه وقد یفسر الظاهر بأنه بما دل ّ دلاله واضحه فیشتمل النص ّ ایضاً اذ الدلاله الواضحه اعم ّ من القطعیه و الظنیه ثم الدلاله الظنیه امّا بالوضع کالاسد للحیوان المفترس و امّا بعرف الاستعمال کالغائط للخارج من الدُبر بعد ان کان فی الاصل للمکان المطمئن، فیشتمل التعریف للمجاز و هو اقرب - انتهی. و الاَّمدی قال: ان الظاهر ما دل ّ دلاله ظنیه بالوضع أو بالعرف. فیخرج المجاز عن الحدّ. و ذکر الغزالی فی المستصفی: ان الظاهر هو الذی یحتمل التأویل، و النص هو الذی لایحتمله. کذا فی کشف البزدوی.
فائده - حکم الظاهر و النص ّ، عند الحنفیه وجوب العمل بما ظهر منهما قطعاً و یقیناً و اما احتمال المجاز فغیرمعتبر لأنّه احتمال غیرناش عن دلیل و اما عند تعارضهما فالنص ارجح لأن ّ الاحتمال الذی فی الظاهر تأید بمعارضه النص و عند الشافعیه وجوب العمل و اعتقاد حقیه المراد لا ثبوت الحکم قطعاً و یقیناً لأن ّالاحتمال و ان کان بعیداً قاطع للیقین. فالحنفیه اخذوا القطع بمعنی ما یقطع الاحتمال الناشی ٔ عن دلیل. و الشافعیه اخذوا القطع بمعنی ما یقطع الاحتمال اصلاً - انتهی.

حل جدول

آیه های قرآن

و سیق الذین اتقوا ربهم الى الجنة زمرا حتى اذا جاؤها و فتحت ابوابها و قال لهم خزنتها سلام علیکم طبتم فادخلوها خالدین

و کسانى که تقواى الهى پیشه کردند گروه گروه به سوى بهشت برده مى‏شوند؛ هنگامى که به آن مى‏رسند درهاى بهشت گشوده مى‏شود و نگهبانان به آنان مى‏گویند:«سلام بر شما! گوارایتان باد این نعمتها! داخل بهشت شوید و جاودانه بمانید!»


و سیق الذین کفروا الى جهنم زمرا حتى اذا جاؤها فتحت ابوابها و قال لهم خزنتها ا لم یاتکم رسل منکم یتلون علیکم ایات ربکم و ینذرونکم لقاء یومکم هذا قالوا بلى و لکن حقت کلمة العذاب على الکافرین

و کسانى که کافر شدند گروه گروه به سوى جهنّم رانده مى‏شوند؛ وقتى به دوزخ مى‏رسند، درهاى آن گشوده مى‏شود و نگهبانان دوزخ به آنها مى‏گویند: «آیا رسولانى از میان شما به سویتان نیامدند که آیات پروردگارتان را براى شما بخوانند و از ملاقات این روز شما را بر حذر دارند؟!» مى‏گویند: «آرى، (پیامبران آمدند و آیات الهى را بر ما خواندند، و ما مخالفت کردیم!) ولى فرمان عذاب الهى بر کافران مسلّم شده است.

معادل ابجد

سیق

170

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری