معنی سیس

لغت نامه دهخدا

سیس

سیس. (اِخ) قصبه ٔ مرکز دهستان سیس بخش شبستر شهرستان تبریز. دارای 3269 تن سکنه. آب آن ازچشمه. محصول آنجا غلات، جو و حبوبات. شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).

سیس. (هزوارش، اِ) اسب جلد و تند وتیز باشد. (برهان) (جهانگیری). قیاس کنید با «سیسو» (اسب) در زبان اکدی و آشوری که در آرامی «سوسیا» شده و بصورت هزوارش وارد پهلوی گردیده. رجوع به سوسبار شود. (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین):
تنگ گردد چون دل عاشق جهان بر دشمنت
روز هیجا چون کنی بر سیس یکران تنگ تنگ.
جمال الدین عبدالرزاق اصفهانی.
|| جست و خیز. رجوع به سیستن شود. || ظرف شیرآب. (برهان) (جهانگیری) (آنندراج). || ریسمان از لیف خرمابن ساخته شده. (ناظم الاطباء). || بزبان علمی هندی سر را گویند. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء).

سیس. (اِخ) نام یکی از دهستانهای پنجگانه ٔ شهرستان شبستر شهرستان تبریز. از 12 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل یافته جمعیت آن در حدود 10833 تن است. از قرای مهم آن علیشاه، ساربانقلی، امیرزکریا، ملکزاده و کندرود را می توان نام برد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).

فرهنگ معین

سیس

(اِ.) اسب جلد و تند و تیز.

گویش مازندرانی

سیس

از انواع سوسک، موریانه


اسپه سیس

نوعی گیاه تیغ دار که تیغ آن زهردار است


سیس کل

کچلی شوره بسته


سیس تلی

تیغ گیاه زولنگ که پس از خشک شدن برگ معطر و خوراکی آن ظاهر...


سیس غزل

اسب سفید خال خالی


سیس کلی

نوعی تفنگ نامرغوب


سیس ریک هاکردن

در رفتن

فرهنگ عمید

سیس

اسب به‌ویژه اسب تندرو، جهنده، و چابک،

حل جدول

سیس

اسب تند و تیز


اسب تند و تیز

سیس

فرهنگ فارسی هوشیار

سیس

جهنده، تندرو

معادل ابجد

سیس

130

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری