معنی سید رضی

حل جدول

سید رضی

گرد آورنده نهج البلاغه حضرت علی (ع)

لغت نامه دهخدا

رضی

رضی. [رَ] (اِخ) رضی صغانی. رضی الدین حسن بن محمدبن حسن... صغانی. رجوع به رضی الدین (حسن بن...) شود.

رضی. [رِ ضا] (ع ص) رِضا. رجوع به رِضا شود.

رضی. [رِضا] (اِخ) لقب جعفربن مقری بن دبوقاء. (منتهی الارب).

رضی. [رَ] (اِخ) میرزا رضی. محمد رضی الدین بن محمد شفیع. ریاضی دان قرن 11 هَ. ق. و معاصر شاه عباس دوم صفوی است. از آثار او کتابی است به اسم ربیعالمنجمین فی شرح الثلثین که در آن سی فصل نصیرالدین طوسی را شرح کرده و نکاتی تاریخی بدان افزوده است. (از فرهنگ فارسی معین بخش اعلام).

رضی. [رَ] (اِخ) رضی ابوبکر. یا رضی قدسی. ابن عمربن سالم قسطنطینی قدسی شافعی نحوی، در قدس بزرگ شد وفنون عربی را از ابن معط و ابن حاجب فراگرفت. و ابن معط داماد او بود. رضی در فقه نیز مهارت بسزا داشت و مرجع استفاده ٔ جمعی وافر بود. وی در سال 695 هَ. ق. درگذشت. ابوحیان معروف از شاگردان وی بود و در قصیده ٔ مفصلی او را مدح گفته است. (از ریحانه الادب ج 2).

رضی. [رَ] (اِخ) رضی شاطبی یارضی انصاری یا رضی الدین شاطبی. محمدبن علی بن یوسف انصاری شاطبی نحوی لغوی، ملقب به رضی الدین و معروف به رضی و مکنی به ابوعبداﷲ، در فن لغت امام عصر خود بود و در قاهره بر دیگران تقدم داشت و حاشیه ای بر صحاح جوهری نوشت و آن را تکمیل کرد و در سال 686 هَ. ق.در قاهره درگذشت. ابوحیان در مرثیه ٔ او گفته است:
راح الرضی الی روح و ریحان
فلیهنه ان غدا جاراً لرضوان
وافی الجنان فوافاها مزخرفه
بحقها الاهل عن حور و ولدان.
او غیر از شاطبی قاری است. (از ریحانه الادب ج 2). رجوع به شاطبی (محمدبن علی بن یوسف) و روضات الجنات ص 287 و ماده ٔ «رضی الدین محمدبن علی...» در حبیب السیر چ سنگی تهران ج 2 ص 45 شود.

رضی. [رَ] (اِخ) رضی خراسانی. میرزا رضی فرزند شفیعای خراسانی، از گویندگان قرن یازدهم هجری قمری بود. اشعار زیر از اوست:
به مجلس آمدی خون دردل مینا به جوش آمد
قدح برکف گرفتی نشئه ٔ صهبا به جوش آمد
که امروز از نگارین پیکران گلچین گلشن شد
که گل درغنچه همچون باده در مینا به جوش آمد.
(از صبح گلشن ص 178).
رجوع به قاموس الاعلام ترکی ج 3 و تذکره ٔ نصرآبادی صص 80-81 و فرهنگ سخنوران شود.

رضی. [رِضا] (اِخ) لقب علی بن موسی بن جعفربن... علی بن ابیطالب. (منتهی الارب). رجوع به رضا و علی (ابن موسی....) شود.

رضی. [رَ] (اِخ) رضی سمرقندی.امیر رضی الدین علی برادر دولتشاه سمرقندی. از گویندگان قرن نهم هجری قمری و معاصر بابر شاه بود. به پارسی و ترکی از وی اشعاری باقی است. از آن جمله است:
با خیالش سرعتی در منظر جان خلوت است
نیست جز جان محرمی آن نیز بر در باش گو.
(از قاموس الاعلام ترکی ج 3).
و رجوع به تذکره الشعراء دولتشاه چ لیدن صص 455-456 و ریاض الجنه روضه ٔ 5 قسم 2 ص 829 و فرهنگ سخنوران شود.

رضی. [رَ] (اِخ) استرآبادی. یا رضی الدین استرآبادی. امام رضی الدین محمدبن حسن استرآبادی که در حدود سال 700 هَ. ق. زنده بوده و به خط خود در آخر نسخه ٔ خطی کتابش (شرح الکافیه) نوشته (...شوال سنه ٔ 684 هَ. ق.). صاحب روضات الجنات گوید: «من ازاسم و شرح و حال وی اطلاع بیشتر ندارم جز اینکه او در سال 683 هَ. ق. تألیف کتاب (شرح الکافیه) را بپایان رسانده است. دوست مورخ من شمس الدین بن عزم در مکه به من گفت: وفات رضی به سال 684 یا 676 هَ. ق. بودولی من در آن شک دارم.» او راست: 1- شرح رضی علی کافیهبن الحاجب، که در بالا اشارت رفت. 2- شرح رضی فی علم الصرف (شرح الشافیه) و آن شرح (مقدمه ٔ ابن الحاجب فی التصریف) است. (از معجم المطبوعات ج 1). رجوع به فهرست کتابخانه ٔ سپهسالار ج 2 ص 42، 324، 326، 356، 361، 363 و 366 و روضات الجنات ص 287 و تاریخ مغول ص 505 وفرهنگ فارسی معین بخش اعلام و ریحانه الادب ج 2 شود.


رضی ً

رضی ً. [رِ ضَن ْ] (ع ص) رجل رِضی ً؛ مرد خوش پسندیده. (منتهی الارب).

رضی ً. [رُ ضَن ْ] (ع مص) رَضی ً. مصدربه معنی رِضی ً. (منتهی الارب). رجوع به رِضی ً شود.

رضی ً. [رِ ضَن ْ] (ع مص) خشنود شدن. (مصادر اللغه ٔ زوزنی) (دهار) (ترجمان القرآن جرجانی چ دبیرسیاقی ص 52) (از اقرب الموارد). خشنود گردیدن.
- رَضی َ اﷲ عنه (عنها)، که خدای از آن مرد (یا از آن زن) خشنود باد. که خشنود باد خدای از وی. سنیان پس از نام خلفای راشدین و صحابه ٔ کرام می آرند. شیعیان بجای آن علیه السلام گویند، چه آنان جانشین پیغمبر را معصوم دانند و نیازی به این دعا نمی بینند ولی سنیان عصمت را شرط خلافت نمی دانند. از اینرو پس از نام خلفا این دعا را ذکر کنند. (یادداشت مؤلف): امیر رضی اﷲعنه سپاه سالار علی را مثال داد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 378). ثقات امیر رضی اﷲ عنه گفتند روی ندارد فرستادن. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 204). چند روز که پیش امیررضی اﷲ عنه شد و آمد او را با چند تن از متقدمان اوفروگرفتند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 204). و بعد از آن علی بن حسین قانونی بر این جمله ببست در عهد المقتدرباﷲ رضی اﷲ عنه. (فارسنامه ٔ ابن بلخی ص 171). سبب آنکه رکن الدوله رضی اﷲ عنه که پدر آن کسی است که متوطنان و ساکنان بلاد از اماء و عباد را به حسن سیرت و... محافظت نمود. (ترجمه ٔ تاریخ قم ص 7). درکشف الغمه مسطور است که آن زره را علی مرتضی... به عثمان ذوالنورین رضی اﷲ عنه فروخت. (حبیب السیر چ خیام ج 1 جزء1 ص 333). و ایضاً در کشف الغمه مسطور است که... خیرالانام...از علی مرتضی رضی اﷲ عنه پرسید که چرا با قوم در امر فرار اتفاق اختیار نکردی... (حبیب السیر ج 1 جزء3 ص 345).
- رضی اﷲ عنهم، که خشنود باد خدای از آنان. (یادداشت مؤلف): از علی مرتضی... منقول است که گفت که در آن روز هولناک من و ابودجانه و سعدبن ابی وقاص رضی اﷲ عنهم هر یک در طرفی به منع و دفع طایفه ای از مشرکان مشغول بودیم. (حبیب السیر چ خیام ج 1 جزء 3 ص 246). در بعضی روایت آمده است که نوبتی پرسید که چنین شنیده ام که روز احد بغیر از علی مرتضی و ابودجانه و سهل بن حنیف رضی اﷲ عنهم در خدمت حضرت هیچکس نمانده بود. (حبیب السیر چ خیام ج 1 جزء 3 ص 346).
- رضی اﷲ عنهما، خدای خشنود باد از آن دو. (یادداشت مؤلف): ولایت عراق و پارس و جمله به عبداﷲبن عباس رضی اﷲ عنهما سپرد. (فارسنامه ٔ ابن بلخی ص 17).
- رِضی ً [رِ ضَن ْ] بقضاء اﷲ و تسلیماً لامره، هنگام رسیدن بلا یا مصیبت گویند. (یادداشت مؤلف).
|| پسندیدن. (مصادر اللغه ٔ زوزنی) (دهار) (ترجمان القرآن جرجانی چ دبیرسیاقی ص 52) (از اقرب الموارد). || پسندیده و خوش بودن معیشت کسی: رُضَیْت ُ. معیشهَ (مجهولاً) و لایقال رَضَیْت ُ.


سید

سید. [س َی ْ ی ِ] (ع ص، اِ) پیشوا. مهتر قوم. سردار. (آنندراج) (غیاث اللغات). مهتر. (دهار):
گرچه آباش سیدان بودند
او بهر فضل سید آباست.
فرخی.
کاشکی سیدی من آن تبمی
تا چو تبخاله گرد آن لبمی.
خفاف.
این ارادتی که لازم شده در گردن من نسبت به سید ما از روی سلامت نیست. (تاریخ بیهقی). بیعت کردند بسید خود و مولای خود. (تاریخ بیهقی).
فرمانبرش بدند همه سیدان عصر
افزون بدی جلالت قدرش ز حد و حصر.
منوچهری.
می خور ای سید احرار در این جشن سده
باده خوردن بلی از عادت احرار بود.
منوچهری.
زیرا که سید همه سیاره
اندر حمل بعدل توانا شد.
ناصرخسرو.
سید اقران خویشی در کفایت روز فضل
همچنان چون صاحب گردان بهیجا و ستم.
مسعودسعد.
ای ناصر دین سید اولاد پیمبر
ای عالم جاه و شرف و دانش و تمییز.
سوزنی.
به نسبت از تو پیمبر نیازد ای سید
که از بقا نسب ذات توست حاصل از او.
خاقانی.
منقاد حکم اوست هر سید و هر ملک مستبد که از قروم دیار ترک و روم است. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی).
|| لقب فرزندان پیغمبر. || دانا. (آنندراج) (منتهی الارب). دانا. فاضل. حکیم. (ناظم الاطباء). || حلیم. (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). || مالک. || بز کلان سال. (آنندراج) (منتهی الارب). بز پیر. (مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء). || مرد کریم. (آنندراج) (منتهی الارب). کریم. سخی. (ناظم الاطباء). || گرگ درنده. (غیاث اللغات). گرگ. (آنندراج). || شیر بیشه. (آنندراج) (ناظم الاطباء). || (اِخ) گاه مطلق آرند و مراد رسول اکرم صلی اﷲ علیه و آله و سلم است: آنگه بخانه بازآمد و آن شب نوبه ٔ خانه ٔ عایشه بود، چون سید در خانه بنشست وحی ظاهر شد. (قصص الانبیاء ص 235).
بر سید حقوق صحبت داشت
یک زمان خدمتش فرونگذاشت.
سنایی.
ملک ترک و عجم را تو وزیری فرخ
همچو بر سید، صدیق و چو آصف بر جم.
سوزنی.
پرسیدند که سید صلی اﷲ علیه و سلم گفت:خدای دشمن دارد اهل خانه ای را... (تذکره الاولیاء عطار).
چشم سید چون به آخر بود جفت
پس بدان دیده جهان را جیفه گفت.
مولوی.
سزد گر بدورش بنازم چنان
که سید بر ایام نوشیروان.
سعدی.
نشنیده ای که سید عالم فرمود. (گلستان).
- سید آفاق، سید ابرار.
- سیدالبشر، نعت است رسول اکرم (ص) را:
بشرح شرع محمد که سیدالبشر است
همال تو کس از ابناء بوالبشر نبود.
سوزنی.
یا سیدالبشر زده خورشید بر نگین
یا احسن الصور زده ناهید در نوا.
خاقانی.
- سیدالقوم، مهتر طائفه.
- سیدالمرسلین، منظور پیغمبر اکرم (ص).
- سید انام، سید انبیاء.
- سید ناس، مقصود رسول اکرم (ص) است.

معادل ابجد

سید رضی

1084

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری