معنی سیاوش
لغت نامه دهخدا
سیاوش. [وَ / وُ] (اِخ) سیاوخش. (برهان):
بگنجی که بد جامه ٔ نابرید
فرستاد پیش سیاوش کلید.
فردوسی.
بر آنم که پور سیاوش تویی
ز تخم کیانی و باهش تویی.
فردوسی.
سیاوش مرا همچو فرزند بود
که با فر و با برز و اورند بود.
فردوسی.
آن خون سیاوش از خم جم
چون تیغ فراسیاب درده.
خاقانی.
مدت عمر ار نداد کام سیاوش
دولت کاوس کامکار بماند.
خاقانی.
خوانده باشی ز درس غمزدگان
که سیاوش چه دید از ددگان.
نظامی.
رجوع به سیاوخش شود.
سیاوش. [وَ] (اِ) پرنده ای که آنرا سرخاب گویند. (برهان). نوعی از مرغان. (فرهنگ رشیدی).
کین سیاوش
کین سیاوش. [ن ِ وَ / وُ / وو] (اِخ) کینه ٔ سیاوش. نام لحنی است از سی لحن باربد. (فرهنگ رشیدی) (آنندراج). نام لحن بیستم از جمله ٔ سی لحن باربد. (برهان): واهل بخارا را بر کشتن سیاوش سرودهای عجیب است و مطربان آن سرودها را کین سیاوش گویند. (تاریخ بخارا).
در کین سیاوش ارغنون زن
آن زخمه ٔ درفشان فروریخت.
خاقانی.
ببین زخمه کز پیش کیخسرو دین
به کین سیاوش چه برهان نماید.
خاقانی.
زخمه ٔ گشتاسب در کین سیاوش نقش سحر
پیش تخت شاه کیخسرومکان انگیخته.
خاقانی.
چو زخمه راندی از کین سیاوش
پر از خون سیاوشان شدی گوش.
نظامی.
سوک سیاوش
سوک سیاوش. [ک ِ وَ] (اِ مرکب) نام آهنگی است.
سیاوش گرد
سیاوش گرد. [وَ گ ِ] (اِخ) سیاوخش گرد است که نام شهر سیاوخش باشد. (برهان). نام شهری بوده در توران که سیاوش آنرا بنام خود بناکرده. (آنندراج).
سیاوش آباد
سیاوش آباد. [وَ] (اِخ) همان سیاوخش آباد است. (برهان) (آنندراج).
سیاوش آباد. [وَ] (اِخ) دهی است از دهستان سیلاخوربخش الیگودرز شهرستان بروجرد. دارای 478 تن سکنه. آب آن از چاه و قنات. محصول آنجا غلات. شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).
پور سیاوش
پور سیاوش. [رِ وَ] (اِخ) مراد کیخسرو است:
چو پور سیاوش شنیدش پیام
منم پیش رو، گفت بهرام نام.
فردوسی.
رجوع به پور سیاوخش و کیخسرو شود.
کینه ٔ سیاوش
کینه ٔ سیاوش. [ن َ / ن ِ ی ِ وَ / وُ / وو] (اِخ) به معنی کین سیاوش است که نام لحن بیستم باشد از سی لحن باربد. (برهان) (ناظم الاطباء):
خرمتر از بهار و سراید به زیر و بم
گه کینه ٔ سیاوش و گه سبزه ٔ بهار.
ازرقی (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
سوگ سیاوش
سوگ سیاوش. [گ ِ وَ] (اِ مرکب) نام لحنی از موسیقی. (یادداشت بخط مؤلف).
دم سیاوش
دم سیاوش. [دَ م ِ وُ] (اِ مرکب) چوبی است که جامه ٔ سرخ بدان زنند، و آن را خون سیاوش وخون سیاوشان و دار پرنیان و سیاوشان نیز گویند و به تازی دم الاخوین و به هندی بکم گویند، و وجه تسمیه آن است که چون افراسیاب سیاوش را کشت جایی که خون او بر زمین ریخته شد همان زمان این درخت از آن مقام رسته. (شرفنامه ٔ منیری). و رجوع به مترادفات کلمه شود.
دیزج سیاوش
دیزج سیاوش. [زَ وُ] (اِخ) دهی است از دهستان روضه چای بخش حومه ٔ شهرستان ارومیه با 300 تن سکنه. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).
نام های ایرانی
پسرانه، دارنده اسب سیاه، فرزند کیکاووس که ناجوانمردانه و بی گناه به قتل رسید، دارنده اسب سیاه، از شخصیتهای شاهنامه، نام پسر کیکاووس پادشاه ایران و پدر کیخسرو پادشاه کیانی
حل جدول
پسر کیکاووس
فرهنگ معین
(وُ) (اِمر.) = کینه سیاوش: نام لحن بیستم از سی لحن باربد.
معادل ابجد
377