معادل ابجد
سیاه در معادل ابجد
سیاه
- 76
حل جدول
سیاه در حل جدول
مترادف و متضاد زبان فارسی
سیاه در مترادف و متضاد زبان فارسی
-
اسود، اغبر، تاریک، تیره، قره، کبود، کمرنگ، مشکی،
(متضاد) سپید، سفید، برده، غلام، کاکاسیاه، سیاهپوست،
(متضاد) سفیدپوست، بدیمن، بیارزش، پشیز، غمانگیز، ملالتبار. توضیح بیشتر ...
فرهنگ معین
سیاه در فرهنگ معین
- (ص. ) آن چه به رنگ زغال است. متضاد سفید، تیره، تاریک، (اِ. ) رنگ زغال، کسی که پوستش سیاه باشد، سیاه پوست، حبشی، شوم، بدیمن، بازار بازاری که در آن قیمت اشیا را بیش از قیمت اصلی و رسمی خرید و فروش کنند. [خوانش: [په. ]]. توضیح بیشتر ...
لغت نامه دهخدا
سیاه در لغت نامه دهخدا
-
سیاه. (ص) در مقابل سفید. (برهان). اسود:
یخچه می بارید از ابر سیاه
چون ستاره، بر زمین از آسمان.
رودکی.
همه جامه کرده کبود و سیاه
همه خاک بر سر بجای کلاه.
فردوسی.
سیاه سنگی اندر میان دشت گهی
بروزگار شود گوهری چو دانه ٔ نار.
فرخی (دیوان چ دبیرسیاقی ص 110).
غایت رنگها است رنگ سیاه
که سیه کم شود بدیگر رنگ.
ناصرخسرو.
اگرچه موی سیاه و سپید هر دو یکی است
مرا که فارغم از نازکی و برنایی.
مجیرالدین بیلقانی.
|| غلام حبشی و زنگی. توضیح بیشتر ...
-
سیاه. (اِخ) نام اسب اسفندیار است و چون سیاه بوده بدین نام میخوانند. (برهان) (فرهنگ رشیدی) (از جهانگیری). || (اِ) اسب سیاه بطور مطلق:
تو بردار زین و لگام سیاه
برو سوی آن مرغزاران پگاه.
فردوسی.
بیارید گفتا سیاه مرا
نبرده قبا و کلاه مرا.
فردوسی.
ابا خود ببرده ست خنگ و سیاه
که بد باره ٔ نامبردار شاه.
فردوسی.
از پشت سیاه زین فروکرد
بر زرده ٔ کامران برافکند.
خاقانی. توضیح بیشتر ...
فرهنگ عمید
سیاه در فرهنگ عمید
-
رنگی مانند رنگ زغال،
(صفت) هر چیزی که به رنگ زغال باشد،
(صفت) کسی که پوست بدنش سیاه باشد، حبشی، زنگی،
(صفت) تیره، تاریک،
(صفت) [مجاز] کمارزش، پست،
(صفت) [مجاز] آلوده به گناه،
(صفت) [عامیانه، مجاز] کثیف، چرک،
(صفت) [مجاز] بدیمن، نامبارک،. توضیح بیشتر ...
فارسی به انگلیسی
سیاه در فارسی به انگلیسی
- Blackly, Black, Ebony, Inky, Negroid, Sooty
فارسی به ترکی
سیاه در فارسی به ترکی
- siyah, kara
فارسی به عربی
سیاه در فارسی به عربی
- اسود، رصیف المیناء، زنجی، وسخ
فرهنگ فارسی هوشیار
سیاه در فرهنگ فارسی هوشیار
- تیره و تاریک
فارسی به ایتالیایی
سیاه در فارسی به ایتالیایی
فارسی به آلمانی
سیاه در فارسی به آلمانی
- Neger (m), Tourist (m), Touristin (f), Schwarz, Schwarze, Erdkugel (f), Globus (m), Kugel (f), Weltkugel (f). توضیح بیشتر ...
بخش پیشنهاد معنی و ارسال نظرات
جهت پیشنهاد معنی لطفا
وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که
هنوز عضو جدول یاب نشده اید
از اینجا ثبت نام کنید