معادل ابجد
سیار در معادل ابجد
سیار
- 271
حل جدول
سیار در حل جدول
- رونده، روان
مترادف و متضاد زبان فارسی
سیار در مترادف و متضاد زبان فارسی
-
گردنده،
(متضاد) ثابت، رونده، روان، سیرکننده
فرهنگ معین
سیار در فرهنگ معین
- نانی که از آرد جو و آرد باقلا و ارزن پزند، کشکینه، خورشی که از کشک تهیه کنند. [خوانش: (اِ. )]. توضیح بیشتر ...
- (سَ یّ) [ع.] (ص.) بسیار سیر کننده.
لغت نامه دهخدا
سیار در لغت نامه دهخدا
-
سیار. (اِ) کشکینه بود. (اوبهی) (ناظم الاطباء). کشکینه و آن نانی باشد که از آرد جو و آرد باقلا و ارزن پزند. (برهان). نانی که از جو و باقلا و گاورس پزند. (فرهنگ رشیدی) (آنندراج):
روستایی زمین چو کردشیار
گشت عاجز که بود بس ناهار
برد حالی زنش ز خانه بدوش
گرده ای چند و کاسه ای دو سیار.
دقیقی (از لغت فرس اسدی ص 155).
|| اسباب خانه. (ناظم الاطباء). || اسبابی که بدان شراب و یا روغن میفشارند. (ناظم الاطباء). توضیح بیشتر ...
-
سیار. [س َی ْ یا] (ع ص) رونده. (از آنندراج). کسی که سیر میکند و آنکه بسیار میگردد و آنکه برای تماشا و تفرج سیر میکند. (ناظم الاطباء). سیاح. (زمخشری). کثیرالسیر. (اقرب الموارد):
ستاره گفت منم پیک عزت از دراو
از آن به مشرق و مغرب همیشه سیارم.
خاقانی.
همچو پرگاری از دو رنگی حال
یک قدم ثابت و دگر سیار.
خاقانی.
عارفان صائب ز سعد و نحس انجم فارغند
صلح کل با ثابت و سیار گردون کرده اند.
صائب.
|| کوکبی که بر گرد آفتاب و یا کوکب دیگر میگردد. توضیح بیشتر ...
- سیار. [س َی ْ یا] (اِخ) ابن دینار یا ابن وردان. رجوع به ابوالحکم عنبری شود. توضیح بیشتر ...
فرهنگ عمید
سیار در فرهنگ عمید
- آنکه یا آنچه همیشه یا به طور متناوب حرکت کند یا از جایی به جای دیگر برده شود: چراغ سیار،. توضیح بیشتر ...
- نانخورشی که از کشک درست کنند، کشکینه، کشک ساییده: برد حالی زنش ز خانه به دوش / گردهای چند و کاسهای دو سیار (دقیقی: ۹۹)،. توضیح بیشتر ...
فرهنگ واژههای فارسی سره
سیار در فرهنگ واژههای فارسی سره
فارسی به انگلیسی
سیار در فارسی به انگلیسی
- Ambulant, Floating, Itinerant, Migrant, Migratory, Mobile, Mobile _, Peripatetic, Riotously, Stroller, Transient, Wandering. توضیح بیشتر ...
فارسی به عربی
سیار در فارسی به عربی
- متجول، متنقل، مهاجر
گویش مازندرانی
سیار در گویش مازندرانی
- نامی برای سگ سیاه رنگ
فرهنگ فارسی هوشیار
سیار در فرهنگ فارسی هوشیار
- بسیار سیر کننده
فرهنگ فارسی آزاد
سیار در فرهنگ فارسی آزاد
- سَیّار، بسیار سیر کننده- کسی که بسیار سیر و گردش کند،
بخش پیشنهاد معنی و ارسال نظرات
جهت پیشنهاد معنی لطفا
وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که
هنوز عضو جدول یاب نشده اید
از اینجا ثبت نام کنید