معنی سکین

لغت نامه دهخدا

سکین

سکین. [س ِک ْ کی] (ع اِ) کارد. (از منتهی الارب) (آنندراج) (غیاث) (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ص 57) (از دهار):
از من چو خر ز شیر مرم چندین
ساکن سخن شنو که نه سکینم.
ناصرخسرو (دیوان چ تهران ص 73).
امروز درین دولت و این ملک مهیا
هر قوم که آیند به کین آخته سکین.
معزی.
ز بسکه دیده ٔ عشاق در تو حیران است
ترنج و دست به یک بار میبرد سکین.
سعدی (دیوان چ مصفا ص 728).

سکین. [س ُ ک َ] (ع اِ) گورخر. حمار الوحش. (ذیل اقرب الموارد). خر سبک تیزرو. (منتهی الارب) (آنندراج).


ام سکین

ام سکین.[اُم ْ م ِ س ِک ْ کی] (ع اِ مرکب) اِست. (المرصع).

فرهنگ عمید

سکین

کارد، چاقو،

حل جدول

سکین

چاقو


چاقو

سکین

فرهنگ معین

سکین

(س کُِ) [ع.] (اِ.) کارد، چاقو. ج. سکاکین.

عربی به فارسی

سکین

چاقو زدن (به) , کارد زدن (به) , چاقو , کارد , گزلیک , تیغه

فرهنگ فارسی هوشیار

سکین

کارد

فرهنگ فارسی آزاد

سکین

سِکِّین، کارد- چاقو- (جمع: سَکاکِیْن)

واژه پیشنهادی

گورخر

سکین

فارسی به عربی

معادل ابجد

سکین

140

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری