معنی سپیده شاملو

حل جدول

سپیده شاملو

انگار گفته بودی لیلی


سپیده شاملو (مرکز)

سرخی تو از من


سپیده شاملو (مرکز(

انگار گفته بودی لیلی


اثری از سپیده شاملو

سرخی تو از من


سپیده

پگاه، بامدادان

لغت نامه دهخدا

شاملو

شاملو. (اِخ) مرتضی قلیخان سلطان شاملو، فرزند ارشد حسینخان شاملو است. نصرآبادی درباره ٔ او گوید: مردی در کمالات انسانی بی نظیر و در خط شکسته زبردست بود. از اشعار او ابیاتی نیز آورده است.

شاملو. (اِخ) قیصر. از طایفه ٔ شاملو، معروف به هروی است زیرا مدتی در هرات از ملازمان حسین خان بود و معارض ملاشکوهی. از تاریخ زندگی او اطلاعی در دست نیست. (از الذریعه ج 9 ص 894).

شاملو. (اِخ) مرتضی قلیخان شاملو، متخلص به مرتضی، در اوایل سلطنت شاه صفی ایشیک آقاسی بود سپس عزل گردید و در زمان تألیف تذکره ٔ نصرآبادی به وزارت اردبیل گماشته شد. دیوان مخطوط او ذیل شماره ٔ 4586 کتابخانه ٔ ملی ملک موجود است. (از الذریعه ج 9 ص 1027).

شاملو. (اِخ) دهی از دهستان بدوستان بخش هریس شهرستان اهر. دارای 365 تن سکنه. آب آن از چشمه. محصول آن غلات، حبوب و سردرختی. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).

شاملو. (اِخ) (ایل) طایفه ای از قزلباش و قزلباش فرقه ای است از مغلان ایران و در یکی از لغات ترکی نوشته که شاملوبمعنی شامی است چرا که لفظ لو بضم لام و واو معروف در ترکی برای نسبت آید. (غیاث اللغات) (آنندراج). بعضی از سکنه ٔ شام هستند که امیرتیمور آنها را بخراسان کوچانید و بعدها به ایل شاملو معروف شده اند. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 46). یکی از هفت قبیله ای که از ارکان قزلباش بشمار آیند. (تاریخ ادبیات صص 11- 41).

شاملو. (اِخ) حسن خان فرزند حسین خان. در عهد شاه عباس اول حاکم شهر هرات و مردی بسیار خوش خط بود و مؤلف آتشکده ٔ آذر وی را به صاحب سیف و قلم توصیف می نماید. در کتاب «نمونه ٔ خطوط خوش نستعلیق » سال مرگ او 1052 هَ. ق. ثبت شده است و صاحب تذکره ٔ غنی درگذشت او را بسال 1100 هَ. ق. دانسته. مؤلف امتحان الفضلاء گوید حسن شاملو و حسن کرمانی در اصطلاح خطاطان «حسنین » باشند. (از الذریعه ج 9 ص 243).


سپیده

سپیده. [س َ / س ِ دَ / دِ] (اِ مرکب) (از: سپید + َه، پسوند صفت ساز) در پهلوی «سپتک ». گلی است. «خسرو کواتان بند 87» (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین). گیاهی است شبیه نی بوریا. (یادداشت مؤلف). || پهنای روشنی صبح صادق. (برهان) (آنندراج) (غیاث):
چنین تا سپیده بر آمد ز جای
تبیره بر آمد ز پرده سرای.
فردوسی.
سپیده چو از جای خود بر دمید
میان شب و تیره اندرخمید.
فردوسی.
چو آهیخت بر چنگ شب روز تیغ
ستاره گرفت از سپیده گریغ.
اسدی.
سپیده چو برزد سر از باختر
سیاهی بخاور فرو برد سر.
نظامی.
خروس کنگره ٔ عقل پر بکوفت چو دید
که در شب امل من سپید شد پیدا.
خاقانی.
- سپیده ٔ بام، سپیده ٔ صبح:
درست گفتی کز عارضش برآمده بود
گه فرو شدن تیره شب سپیده ٔ بام.
فرخی.
بدین طرب همه شب دوش تا سپیده ٔ بام
همی ز کوس غریو آمد و ز بوق شغب.
فرخی.
- سپیده ٔ تخم مرغ (خایه)، سپیده که در تخم مرغ بود:
دو خایه کرد و بلغده شد و هم اندروقت
شکست و ریخت هم آنجا سپیده و زرده.
سوزنی (دیوان چ شاه حسینی ص 85).
مصون از آفات دهر بوقلمون چون زرده ٔ خایه در سپیده. (ترجمه ٔ محاسن اصفهان ص 54).
- سپیده ٔ صادق، دم صبح:
صدر جهان جهان همه تاریک شب شده است
از بهر ما سپیده ٔ صادق همی دمی.
رودکی.
- سپیده ٔ صبح، کنایه از سپیدی که پیش از طلوع آفتاب پدیدار شود. (آنندراج):
آنگاه سرخی برود و آن سپیدی بر پهنا بماند که برای سپیده ٔ صبح است. (التفهیم ص 67 و 68).
چون شاه جهان بر اوبرآمد گویی
خورشید شد از سپیده ٔ صبح بلند.
ابوطالب کلیم (از آنندراج).
|| سفیدآبی که زنان بر روی مالند و آن اقسام می باشد. بهترین آن آن است که شاخ گوزن را بسوزانند تا سفید شود و بکوبند و بپزند و ماست خمیر کنند و خشک سازند. بعد از آن بسایند و بر روی مالند. (برهان) (آنندراج): اسفیداج، سفیدآب، سپیده ٔ زنان. (زمخشری). غُمْنه؛ غالیه و روی شویه که زنان بر روی مالند. (منتهی الارب). اسفیداج، سپیده. معرب آن است و آن خاکستر قلعی است. و اسرب اذاشدد علیه الحریق صار اسرنجاً ملطف جلاء. (منتهی الارب):
گفتم که سپیده کرده ای بهر کسی
رنجید نگار از این و بگریست بسی
گفتا که ز شام زلف خود بیزارم
گر بر رخ من سپیده دم زد نفسی.
تاج الدین عمربن مسعود.
و زنگی شب سپیده در چهره مالید. (سندبادنامه ص 88). عجوزه ٔ سیاه که سپیده بر رو مالیده و خود را نوجوان و نغز مینماید. (کتاب المعارف بهاء ولد). و روی را بسپیده و غازه ٔ نیاز بیارای. (کتاب المعارف).
از پی مشاطگیت هر سحر آید فلک
کحل و سپیده بدست آینه در آستین.
سلمان ساوجی.


حسین شاملو

حسین شاملو. [ح ُ س َ ن ِ] (اِخ) رجوع به حسینقلی شاملو شود.

واژه پیشنهادی

اثری از سپیده شاملو

انگار گفته بودی لیلی

فرهنگ معین

سپیده

(س دِ) (ص مر.) روشنایی کمی که هنگام آغاز صبح در آسمان مشرق پدیدار می شود، سفیده.

معادل ابجد

سپیده شاملو

458

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری