معنی سپیددم

لغت نامه دهخدا

سپیددم

سپیددم. [س َ/ س ِ پیدْ، دُ] (اِ مرکب) نوعی از کبوتر که دم آن سپید است. || قسمی از رستنی. (آنندراج).


اصبغ

اصبغ. [اَ ب َ] (ع ص، اِ) سیل بزرگ. (منتهی الارب) (آنندراج). بزرگترین سیلها. (قطر المحیط). || کسی که در وقت زدنش در جامه ریده باشد. (منتهی الارب) (آنندراج). کسی که هرگاه زده شود در جامه ٔ خود حدث کند. (از قطر المحیط). || گل و لای تُنُک سیاه. || مرغ سپیددم. (منتهی الارب) (آنندراج). پرنده ٔ سپیددم. (از قطر المحیط). || اسب سپیدپیشانی یا سپید اطراف گوش یا سفید فش یا دم. (منتهی الارب) (آنندراج). اسب سپیدپنجه و اسبی که همه ٔ دنبالش سپید باشد. (مؤید الفضلاء). اسب سپیدپیشانی یا اسبی که کناره های گوش آن سپید باشد. مؤنث: صَبْغاء. ج، صُبْغ. (قطر المحیط).


سریچه

سریچه. [س َ چ َ / چ ِ] (اِ) پرنده ای است سپیددم درازنوک و آن را ترنک و ترندک گویند. بتازیش صعوه و هند مموله نامند. (شرفنامه منیری). نام جانوری است پرنده و کوچک جثه و درازدم که بیشتر بر کناره های آب باشند و دم جنباند و آن را مرغ فاطمه خوانند و به عربی صعوه گویند. (برهان). مرغی است و در تحفه آمده مرغ سقا است و بخای معجمه آمده و این بیت را شاهدآورده. سریچه مرغ سقا بود. دقیقی گوید:
گشته پلوک بسان سرایچه
بانگ سریچه خاسته اندر سرای او.
دقیقی.
بسان دراج از امتحان نوا برکش
سریچه وار گلو اندر امتحان بگشا.
مسعودسعد.
نازیدن ناز و و نواهای سریچه
ناطق کند آن مرده ٔ بی نطق و بیان را.
سنایی.
رجوع به سریجه و سریخه شود.

حل جدول

سپیددم

فجر


سپیددم، از سوره های قرآن

فجر


فجر

سپیددم

سپیددم، از سوره های قرآن

معادل ابجد

سپیددم

120

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری