معنی سوگندها

حل جدول

سوگندها

احلاف


عهود

عهدها، پیمان ها، سوگندها

فرهنگ فارسی هوشیار

عهود

زمانها و پیمانها و سوگندها


سوگند نامه

‎ ورقه ای مبتنی بر قسم، شعری که در آن شاعر انواع سوگندها را یاد کند: و کمال اسمعیل اصفهانی را در سوگند نامه و غیر آن استعارات لطیف و ایهامات خوش است.

مترادف و متضاد زبان فارسی

اقسام

انواع، وجوه، انحا، سوگندها

فرهنگ معین

ایمان

(اَ) [ع.] (اِ.) جِ یمین، سوگندها.


اقسام

(~.) [ع.] (اِ.) جِ قسم، سوگندها.

لغت نامه دهخدا

اقسام

اقسام. [اَ] (ع اِ) ج ِ قِسْم. جزٔها و قسم ها و درجه ها. (ناظم الاطباء):
ای نام تو بخشیده ٔ بخشنده ٔ اقسام
اقسام مکارم را بخشی است از آن نام.
مسعودسعد.
رجوع به قسم شود. || ج ِ قَسَم. سوگندها. (غیاث اللغات) (سیوطی).


ایمان

ایمان. [اَ] (ع اِ) ج ِ یمین. برکت ها و قوت ها. (از اقرب الموارد). برکتها و تواناییها. (منتهی الارب). || ج ِ یمین. سوگندها. (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات) (از اقرب الموارد):
من شکستم حرمت ایمان او
پس یمینم برد دادستان او.
مولوی.
|| ج ِ یمین (سوی راست). (از اقرب الموارد) (منتهی الارب). و رجوع به یمین شود. || (ص) مردی که زن وی مرده باشد و محتاج به زن بود، یقول رجل ایمان عیمان، مرد زن مرده ٔ محتاج بزن. (ناظم الاطباء). رجل ایمان عیمان، مرد زن و مواشی مرده که آرزوی زن و شیر دارد، امراءه ایمی عیمی، مؤنث آنست. (منتهی الارب).


عهود

عهود. [ع ُ] (ع اِ) ج ِ عَهد. زمانها و پیمانها و سوگندها. (آنندراج) (غیاث اللغات). رجوع به عهد شود: آنچه رسم است که اولیاء عهود را دهند از غلام و تجمل... ما را فرمود [محمود]. (تاریخ بیهقی ص 214). بدان وقت که... عقود و عهود پیوستند عقد وصلتی بود بنام برادر ما [مسعود]. (تاریخ بیهقی ص 213). همچنین بر من است مر... جمیع توابع و لواحق او رامثل این بیعت در التزام شروط و وفا به عهود. (تاریخ بیهقی ص 316). چون پادشاهی بر کسری انوشروان عادل قرار گرفت عهود اردشیربن بابک پیش نهاد و وصیتهاء او را کی در آن عهود است کار بست. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 88). مقدمات عهود و سوالف مواثیق را طلیعه ٔ آن کرده. (کلیله و دمنه). با او شرایط و عهود مستحکم رفتستی. (کلیله و دمنه). شتربه... عهود و مواثیق شیر پیش خاطر آورد. (کلیله و دمنه). و رجوع به عهد شود. || قسمی از خط عربی. (از الفهرست ابن الندیم).


لت انبان

لت انبان. [ل َ اَم ْ] (ص مرکب) لتنبر. لت انبار. پرخوار. لتنبان. بسیارخوار. شکم پرست. صاحب غیاث اللغات گوید: مرکب از لت که به معنی شکم است و انبان، و لت انبان کسی که شکم او مثل انبان باشد و انبان ظرف چرمین مثل مشک است و میتوان گفت که مرکب از لت بالضم باشد که مخفف لوت است و لوت به معنی طعام لذیذ است در این صورت لت انبان و لُت انبار به ضم اول بود. (غیاث). صاحب برهان گوید: به معنی حریص و پرخور و بسیارخوار و شکم پرست باشد و عربان جوعی خوانند و گاه این لفظ را به طریق قدح و دشنام هم استعمال کنند. (برهان):
مسیح زندگی بخشی و ناموسی است تا محشر
بخاک پایت این گردنده سیاح لت انبان را.
اخسیکتی.
بر در قدرت ملک میگفت صد را بار هست
کاین مرقّعپوش سیاح لت انبان دررسید.
اخسیکتی.
در چرخ درآوردم نه گنبد نیلی را
استیزه چه میبافی ای شیخ لت انبانی.
مولوی.
نه هر بار خرما توان خورد و برد
لت انبان بد عاقبت خورد و مرد.
سعدی.
چه داند لت انبانی از خواب مست
که بیچاره ای دیده بر هم نبست.
سعدی.
که باشد او بجهان بارد لت انبانی
که دستمال زن و مرد هر دو شد یکسر.
نظام قاری (دیوان البسه ص 17).
شنیده ام که تو سوگندها بسی خوردی
ز گفته ٔ دوسه محراب کوب لت انبان.
روحانی.
|| بی حفاظ: همه ٔ لشکرگاه سه خرپشته دیدم... و دیگران سایه بانها داشتند از کرباس و ما خود لت انبان بودیم. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 626).


اطعام

اطعام. [اِ] (ع مص) خورانیدن کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). طعام دادن. (ترجمان تهذیب عادل بن علی ص 14) (تاج المصادر بیهقی). خوراندن. سور دادن. سور. اطعام کسی را؛ به غذا واداشتن وی را. طعمه دادن به کسی. (از اقرب الموارد): او اطعام فی یوم ذی مسغبه؛ یا خورانیدن در روزی که صاحب گرسنگی است. (قرآن /90 14).
- اطعام کردن، غذا دادن بدیگران. مهمان کردن. طعام دادن. و رجوع به اطعام شود.
- اطعام کفاره، در تداول فقه، غذا دادن به شصت مسکین است که در ماه رمضان هرگاه کفاره بر کسی واجب شود باید رقبه ای آزاد کند یا دو ماه پی درپی روزه بگیرد یا شصت مسکین اطعام کند: فمن لم یستطع فاطعام ستین مسکیناً. (قرآن 58 / 4). رجوع به شرایع ص 48 شود.
- اطعام مساکین، اطعام مساکین و فقرا کردن، مهمانی کردن و طعام دادن به مساکین در راه خدا. و این صفت از صفات مخصوص اهالی مشرق است. (ناظم الاطباء). غذا دادن به فقیران بسبب تعلق گرفتن کفاره ٔ روزه یا سوگند یا بموجب نذر یا نیاز دیگر در تداول شرع: لایؤاخذکم اﷲ باللغو فی ایمانکم ولکن یؤاخذکم بما عقدتم الایمان فکفارته اطعام عشره مساکین، خداوند شما را به لغو در سوگندهاتان مؤاخذه نمی کند و لیکن شما را بسبب بستنتان سوگندها را مؤاخذه می کند، پس کفاره ٔ آن طعام دادن ده مسکین است. (قرآن 5 / 89). || رسانیدن درخت میوه را، گویند: اطعمت النخله؛ اذا ادرکت ثمرها و صارت ذاطعم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رسانیدن درخت میوه را. (آنندراج). || رسیدن میوه ٔ نخل. (از اقرب الموارد). || رسیدن بار درخت، گویند: اطعمت الثمره؛ یعنی پخته شد. (منتهی الارب). پخته شدن و رسیدن میوه. (ناظم الاطباء). رسیدن بار درخت. (آنندراج). طعم یافتن و طعم گرفتن میوه. (تاج المصادر بیهقی). طعم و مزه یافتن میوه. اطعام چیزی، به مزه آمدن آن. مزه یافتن آن. || تغییر یافتن مزه ٔ چیزی. دگرگونه شدن مزه ٔ چیزی. (از اقرب الموارد). || پیوند دادن شاخی را به شاخ دیگر، گویند: اطعم الغصن، یعنی پیوند داد شاخ را به شاخ درخت دیگر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). پیونددادن شاخی را به شاخ درخت دیگر. (آنندراج). تطعیم. (اقرب الموارد). رجوع به تطعیم شود. پیوند کردن شاخی از درخت دیگری به درخت تا از جنس درختی گردد که بدان پیوند می شود. || اطعام به کسی زمینی را؛به امانت دادن زمین به وی برای کشت و ورز. (از اقرب الموارد).

آیه های قرآن

و اوفوا بعهد الله اذا عاهدتم و لا تنقضوا الایمان بعد توکیدها و قد جعلتم الله علیکم کفیلا ان الله یعلم ما تفعلون

و هنگامى که با خدا عهد بستید، به عهد او وفا کنید! و سوگندها را بعد از محکم ساختن نشکنید، در حالى که خدا را کفیل و ضامن بر (سوگند) خود قرار داده‏اید، به یقین خداوند از آنچه انجام مى‏دهید، آگاه است!


وَأَوْفُواْ بِعَهْدِ اللّهِ إِذَا عَاهَدتُّمْ وَلاَ تَنقُضُواْ الأَیْمَانَ بَعْدَ تَوْکِیدِهَا وَقَدْ جَعَلْتُمُ اللّهَ عَلَیْکُمْ کَفِیلاً إِنَّ اللّهَ یَعْلَمُ مَا تَفْعَلُونَ

و هنگامى که با خدا عهد بستید، به عهد او وفا کنید! و سوگندها را بعد از محکم ساختن نشکنید، در حالى که خدا را کفیل و ضامن بر (سوگند) خود قرار داده‏اید، به یقین خداوند از آنچه انجام مى‏دهید، آگاه است!

معادل ابجد

سوگندها

146

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری