معنی سودبردن

حل جدول

سودبردن

انتفاع

فرهنگ فارسی هوشیار

استفاده بردن

سودبردن بهره بردن


استفاده کردن

سودبردن به خود بهره رساندن

مترادف و متضاد زبان فارسی

مستفید شدن

برخوردار شدن، بهره‌مند شدن، منتفع گشتن، سودبردن، بهره گرفتن


انتفاع

بهره‌بردن، سودبردن، نفع‌بردن، بهره‌گیری، بهره‌وری، سود، فایده، نفع،
(متضاد) اضرار


منفعت بردن

سودبردن، نفع کردن، فایده بردن، سود کردن،
(متضاد) ضرر کردن، زیان کردن


بهره بردن

سودبردن، فایده کردن، نفع‌بردن، سود کردن،
(متضاد) ضرر کردن، زیان بردن، سهم بردن، سهیم بودن، طرف، بربستن

لغت نامه دهخدا

انتفاع

انتفاع. [اِ ت ِ] (ع مص) سود یافتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (ازاقرب الموارد). سود و نفع گرفتن. (آنندراج). سود برداشتن. (مصادر زوزنی). نفع گرفتن. (مؤید الفضلاء) (غیاث اللغات). سودمند گشتن. (تاج المصادر بیهقی). سودبردن. سود گرفتن. سود یافتن. (فرهنگ فارسی معین).
- انتفاع الاخیار باعدائهم، از کتب جالینوس است که بعربی ترجمه شده. (از تاریخ علوم عقلی در تمدن اسلامی ص 118).
|| (اِمص) منفعت و سود و فایده. (ناظم الاطباء). منفعت و سود کرد. برخورداری. (یادداشت مؤلف): حیوانی که در او نفع... باشد چگونه بی انتفاع شاید گذاشت ؟ (کلیله و دمنه). چه اگر این معنی بر وی پوشیده بماند انتفاع او از آن صورت نبندد. (کلیله و دمنه). خردمند چگونه آرزوی چیزی کند که رنج و تعب آن بسیار باشد و انتفاع و استمتاع از آن اندک ؟ (کلیله و دمنه). || حقی که بموجب آن می توان از ملک دیگری استفاده کرد، اما نمی توان آن را بشخص ثالث انتقال داد. (فرهنگ فارسی معین).


مستفیض

مستفیض. [م ُ ت َ](ع ص) نعت فاعلی ازاستفاضه. آب روان کردن خواهنده.(از منتهی الارب)(از اقرب الموارد). || وادی و دره که پردرخت شده باشد. || مکانی که وسیع و گشاده شده باشد.(از اقرب الموارد). || حدیث مستفیض،سخن فاش.(منتهی الارب). منتشر. مستفاض فیه.(از اقرب الموارد). ذایع. شایع. فاش. مشهور. معروف. و رجوع به استفاضه شود: هیبت او در آن اقالیم شایع شد و خشونت و یأس او مستفیض.(جهانگشای جوینی).
قصه ٔ یونس دراز است و عریض
وقت خاکست و حدیث مستفیض.
مولوی(مثنوی).
از چندین مملکت عریض و حشمت مستفیض و نعمت فراوان و اموال بی کران.(جامعالتواریخ رشیدی).
- مستفیض شدن، شایع شدن: ذکر مقامات او... تا دیار مصر برسید و هیبت تیغ او در دربار هند و سند مستفیض شد.(ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 291). شکر او در زبان خاص و عام افتاد و نیک سیرتی وی شایع و مستفیض شد.(ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 314). ذکر او در اقطار خراسان منتشر گشته و نظم و نثر او شایع و مستفیض شده.(ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 361). ذکر آن مسامی در همه ٔ عالم مستفیض و منتشر شد.(ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 40).
- مستفیض کردن، شایع کردن: خان را بشارت داده آمد تا... این خبر شایع و مستفیض کند چنانکه به دور و نزدیک برسد.(تاریخ بیهقی چ ادیب ص 77).
- مستفیض گشتن، شایع گشتن: چون خبر وصول رایات جهانگیر در اطراف شایع و مستفیض گشت.(جامعالتواریخ رشیدی). نام و لقب او در اطراف و اعطاف جهان به سلطان یمین الدوله و امین المله شایع و مستفیض گشت.(ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 136).
|| در اصطلاح علم حدیث و نزد فقها، مرادف کلمه ٔ مشهور است و جمعی دیگر از فقها بین مستفیض و مشهور فرق نهاده اند.(از کشاف اصطلاحات الفنون). || نیکی بسیار دریافته و احسان و انعام دیده و ممنون و به فیض رسیده.(ناظم الاطباء).
- مستفیض شدن، نیکی بسیار و احسان فراوان دریافتن.(ناظم الاطباء).
- || سودبردن. فایده بردن. بهره مند گشتن.
- مستفیض کردن، احسان کردن و نیکی بسیار نمودن. بذل و بخشش کردن. انعام دادن.(ناظم الاطباء).
- || فایده رساندن. سود رساندن. بهره مند کردن.

معادل ابجد

سودبردن

326

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری