معنی سه جوخه

حل جدول

سه جوخه

رسد


جوخه

رسد

فوج، گروه، دسته، رسد

برنده جایزه اسکار بهترین فیلم در سال 1986 میلادی

فیلمی از الیور استون

کوچکترین واحد نظامی


واحدی نظامی برابر سه جوخه

رسد


جوخه فرانسوی

بریگاد

فرهنگ عمید

جوخه

(نظامی) کوچک‌ترین واحد نظامی، شامل چهار نفر،
دسته، گروه،

فرهنگ فارسی هوشیار

جوخه

دسته ای از مردم و بمعنی چاه کم عمق

فرهنگ معین

جوخه

فوج، گروه، کوچکترین واحد نظامی که تعداد افراد آن بیش از هشت نفر است. [خوانش: (جُ خِ) [تر.] (اِ.)]

مترادف و متضاد زبان فارسی

جوخه

دسته، فوج، گروه

واژه پیشنهادی

جوخه

رسد

لغت نامه دهخدا

سه

سه. [س ِ] (عدد، ص، اِ) ترجمه ٔ ثلاث. (آنندراج) (ترجمان القرآن). عدد توصیفی. (ناظم الاطباء). علامت آن [3] است. دو بعلاوه یک. (ناظم الاطباء):
میلا و منی ای فغ و استاد توأم من
پیش آی و سه بوسه ده و میلاویه میلاو.
رودکی.
وصال تو تا باشدم میهمانی
سزد کز تو یابم سه بوسه بهاری.
خفاف.
پس این داستان کش بگفت از خیال
ابر سیصد و سی و سه بود سال.
ابوشکور.
سه مرد از دبیران نوشیروان
دو زین هر سه پیر و یکی بد جوان.
فردوسی.
از سه بگذر که محملی نه قویست
از دو هم درگذر که آن ثنویست.
نظامی (هفت پیکر ص 54).
سه چیز است که اگر حقیر باشد آنرا استحقار نشاید کرد. (مرزبان نامه).
- سه اقنوم، اصل و سبب باشد و نزد نصارا عبارت از ظهورات باریتعالی است. و اقانیم ثلاثه عبارت از اقنوم وجود، اقنوم علم و اقنوم حیات که نه عین ذاتند و نه زاید بر ذات:
سه اقنوم و سه قرقف را به برهان
بگویم مختصر شرح موفا.
خاقانی.
- سه بعد، طول، عرض، عمق. (غیاث):
خاقان اکبر آنکه دو عید است درسه بعد
شش روز و پنج وقت ز چار اصل گوهرش.
خاقانی.
- سه بهر، یک ثلث ساعت و بعدازظهر. (ناظم الاطباء).
- سه پاس، سه قسمت، سه بهره، سه قسمت از چهار قسمت شب:
دبیران برفتند دل پرهراس
ز شبگیر تا شب گذشته سه پاس.
فردوسی.
چو شب کودک آمد گذشته سه پاس
بیامد بر کودک اخترشناس.
فردوسی.
چو ماه از بر تخت سیمین بگشت
سه پاس از شب تیره اندرگذشت.
فردوسی.
رجوع به سپاس در همین لغت نامه شود.
- سه پور، موالید ثلاث، یعنی حیوان، نبات و معدن. سه فرزند اخشیجان. (ناظم الاطباء).
- سه پهلو، سه سو و هر چیز که دارای کنار باشد. (ناظم الاطباء).
- سه حمال، کنایه از موالید ثلاث است که شامل معدن، نبات و حیوان میباشد:
گر سه حمال کارگر داری
چار حمال خانه برداری.
نظامی.
- سه خال باز، کنایه از مکار و محیل است.
(یادداشت بخط مؤلف).
- سه خان، خانه ٔ سوم نرد. (یادداشت بخط مؤلف).
- سه طلاق گفتن یا سه طلاق بستن چیزی را، برای همیشه ترک آن کردن. واگذاردن: در حال چار تکبیر ملک خواند و عروس پادشاهی را سه طلاق بر گوشه ٔ چادر بست. (تاریخ جهانگشا).
- سه قبله، قبله ٔ یهود و قبله ٔ نصاری و قبله ٔ مسلم. (از غیاث):
دو دست و کلک تو دیدم که در تمامی جود
دو قله اند ولکن سه قبله ٔ طلاب.
خاقانی.
- سه قرقف، سه کتاب است در مذهب ترسایان در شرح خاقانی نوشته که نزد نصاری سه نوع شراب است، چنانکه در قرآن مجید شراب سه نوع مذکور است: شراب طهور و شراب زنجبیل و شراب سلسبیل. (غیاث). رجوع به همین کلمه شود.
- سه مرتبه، کنایه از طفلی، جوانی و پیری. گاهی عبارت از ادنی و اوسط و اعلی. (غیاث).
- سه موالید، موالید ثلاثه.حیوان، نبات، معادن:
بودند تا نبود نزولش در این سرا
این چار مادر و سه موالید بینوا.
خاقانی.
- سه نبش، (اصطلاح بنایان) آجریا خشت که سه سوی از چهار سوی قطر آن هموار و بی شکستگی باشد. (یادداشت بخط مؤلف).
- سه نوع، موالید ثلاثه. (آنندراج) (غیاث). رجوع به هر یک از کلمات فوق شود.

سه. [س ُه ْ / س َه ْ] (ع اِ) کون. مقعد. سرین. (ناظم الاطباء). سرین یا حلقه ٔ دبر. (منتهی الارب).

معادل ابجد

سه جوخه

679

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری