معنی سمع
لغت نامه دهخدا
فرهنگ معین
(اِ.) گوش، حس شنوایی، (مص م.) شنیدن. [خوانش: (سَ) [ع.]]
فرهنگ عمید
گوش،
آنچه شنیده شود،
(اسم مصدر) [قدیمی] حس شنوایی،
حل جدول
گوش دادن
فرهنگ واژههای فارسی سره
شنیدن، گوش
مترادف و متضاد زبان فارسی
گوش،
(متضاد) چشم، عین، شنوایی،
(متضاد) گویایی، اصغا، شنود،
(متضاد) گفت، نیوشیدن
فرهنگ فارسی هوشیار
شنیدن، شنوائی، پذیرفتن و اطاعت کردن
فرهنگ فارسی آزاد
سَمْع، گوش- حسّ شنوائی- شنیده شده (جمع: اَسْماع- اَسْمُعُ جمع الجمع: اَسامِع: اَسامِیْع)
معادل ابجد
170