معنی سلف

فرهنگ معین

سلف

(سَ لِ) [ع.] (اِ.) = سَلِف. سِلúف: پوست.

(سَ لْ) (اِ.) باجناق، دو مرد که با دو خواهر ازدواج کرده باشند.

سرویس (س. س) [انگ.] (اِمر.) رستورانی که در آن مشتریان خود غذاها را بردارند و وجه آن را به صندوق پردازند و سر میز صرف کنند، رستوران خویش یار، غذاخوری خویش یار (فره).

گذشته، کسی که در گذشته می زیسته، وامی که برای وام دهنده نفعی ندارد و وام گیرنده همان مبلغ را که گرفته پس دهد، نوعی معامله که بهای جنس را بیش از تحویل جنس بپردازند. [خوانش: (سَ لَ) [ع.] (اِ.)]

فرهنگ عمید

سلف

باجناغ

دستگاه الکتریکی کوچکی در اتومبیل عوض هندل که موتور به‌وسیلۀ آن روشن می‌شود،

معامله‌ای که بهای جنس را پیشکی بدهند و بعد از مدتی جنس را تحویل بگیرند،
[قدیمی] وامی که برای وام‌دهنده سودی نداشته باشد و وام‌گیرنده همان مبلغ را که گرفته پس از مدتی پس بدهد،

گذشته، درگذشته،
هر کس که پیش‌تر از پدران و خویشان کسی می‌زیسته،

حل جدول

سلف

گذشته

پیشینیان

مقابل آینده

گذشته، پیشینیان

فارسی به انگلیسی

سلف‌

Precursor, Predecessor

فارسی به عربی

سلف

سلف

فرهنگ فارسی هوشیار

سلف

باجناق، هم زلف پیشینیان، کسی که در پیش میزیسته

فرهنگ فارسی آزاد

سلف

سَلَف، گذشته- در گذشته- آباء و اجداد و اقوامِ در گذشته شخص- قرض بدون منفعت مثل پیش خرید و نظائر آن، (جمع: اَسْلاف)

لغت نامه دهخدا

سلف

سلف. [س ُ] (ع اِ) زن چهل و پنجساله. (منتهی الارب) (آنندراج).

سلف. [س َ ل ِ] (ع اِ) پوست. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء).

سلف. [س َ ل َ] (ع اِ) پیشینیان. (برهان). پیشینیان. ج، اسلاف و سلوف. (دهار) (مهذب الاسماء). کسی که در پیش میزیسته. گذشته (از پدران و اقوام). ج، اسلاف. (فرهنگ فارسی معین). پدران درگذشته. (منتهی الارب): بجای آورد بروش سلف صالح خود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 308).
چگونه کنم شکر احسان تو
که ناکرده خدمت بدادی سلف.
مسعودسعد.
خلف صالح امین صالح
که سلف را بذات اوست فخار.
خاقانی.
اباعن جد میراث رسیده و از سلفی بخلفی منتقل گشته. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی). || وامی که برای وام دهنده نفعی ندارد و وام گیرنده همان مبلغ را که گرفته پس دهد. (منتهی الارب) (فرهنگ فارسی معین). وام که در آن وام دهنده را نفعی نباشد و بر ذمه ٔ مدیون ادای آن بعینه باشد. (ناظم الاطباء) (آنندراج).
- بیع سلف و سلم، در فقه بیعی که بموجب آن خریدار وجوه مورد تعهد را از پیش بفروشنده می پردازد و فروشنده متعهد میشود که جنس مورد معامله را پس از انقضای مدت معین بخریدار تحویل دهد. (فرهنگ فارسی معین). نوعی از بیع که بها پیش دهند در وی چون سلم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء):
خدمت مادحان دهی بسلف
صله ٔ سایلان دهی بسلم.
مسعودسعد.
- عهد سلف، عهد پیش:
سوزنی گشت امیر سخن از مدحت او
تا بمداحی او تازه کند عهد سلف.
سوزنی.
|| هر عملی نیک که پیش فرستاده شود. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). هر عملی نیکو که پیش فرستادی. (آنندراج) (منتهی الارب). || فرزندی که مرده و درگذشته باشد و پدران درگذشته. (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). || گذشته. درگذشته. (فرهنگ فارسی معین).

سلف. [س ُ] (اِ) سرف. سرفه. (حاشیه ٔبرهان قاطع چ معین). سرفه و آن بسبب خارش گلو بهم رسد. (برهان) (آنندراج) (رشیدی). سرفه. (جهانگیری).

سلف. [س ِ] (ع اِ) شوی خواهرزن. (منتهی الارب) (آنندراج). باجناق. هم زلف. (لغتنامه ٔ مقامات حریری). شوهر خواهرزن. یعنی شوهران خواهران هریک و دیگر را به فارسی همزلف گویند. (غیاث). هم داماد یعنی دو خواهر باشد و هریک را شخصی زن کند و آن دو شخص هریک دیگر را سلف باشند و در عربی نیز بهمین معنی است. (برهان).

سلف. [س َ] (ع مص) شیار کردن زمین را برای زراعت. || هموار کردن آن را (زمین را) بماله. (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). زمین را بماله راست کردن. (المصادر زوزنی). || چرب کردن راویه. (ناظم الاطباء). || (اِ) انبان دفزک یا عام است. (منتهی الارب) (آنندراج). انبان بزرگ. (مهذب الاسماء). || پوست کم پیراسته. ج، اَسلُف و سلوف. (منتهی الارب) (آنندراج).

عربی به فارسی

سلف

نیا (جمع نیاکان) , جد , اجداد , نیا (نیاکان) , جد (اجداد) , سلف , اسبق , سابق , قبلی , پیشنیان

گویش مازندرانی

سلف

نوعی گیاه خوردنی صحرایی که در بهار روید، سلف، برگ چغندر...

معادل ابجد

سلف

170

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری