معنی سفیر

سفیر
معادل ابجد

سفیر در معادل ابجد

سفیر
  • 350
حل جدول

سفیر در حل جدول

  • نماینده سیاسی، ایلچی، فرستاده
  • فرستاده
  • فیلمی با بازی فرامرز قریبیان
  • ایلچی
مترادف و متضاد زبان فارسی

سفیر در مترادف و متضاد زبان فارسی

  • ایلچی، رسول، فرستاده، میانجی، نماینده سیاسی
فرهنگ معین

سفیر در فرهنگ معین

  • فرستاده، میانجی، نماینده یک دولت در کشور دیگر. [خوانش: (سَ) [ع. ] (اِ. )]. توضیح بیشتر ...
لغت نامه دهخدا

سفیر در لغت نامه دهخدا

  • سفیر. [س َ] (ع اِ) رسول و پیک. ج، سفراء. (آنندراج) (غیاث) (منتهی الارب). پیک. (دهار):
    هر روز درخت با حریر دگر است
    وز باد سوی باده سفیر دگر است.
    منوچهری.
    قرآن را به پیغمبرت ناورید
    مگر جبرئیل آن مبارک سفیر.
    ناصرخسرو.
    نه بس فخر آن کز امام زمانه
    سوی عاقلان خراسان سفیرم.
    ناصرخسرو.
    هم سفیر انبیا خواهی بدن
    تو حیات جان و روحی نی بدن.
    مولوی.
    قطره ای کز بحر وحدت شد سفیر
    هفت بحر آن قطره را گردد اسیر.
    مولوی.
    || قاصد. توضیح بیشتر ...
  • سفیر. [س َف ْ فی] (ع اِ) یاقوت کبود. (ناظم الاطباء).

  • سفیر. [س ِ] (ع اِ) دلال بازار. (آنندراج).

فرهنگ عمید

سفیر در فرهنگ عمید

  • (سیاسی) شخصی که به نمایندگی از جانب یک دولت در پایتخت دولت دیگر اقامت دارد، ایلچی،
    اصلاح‌کننده میان دو قوم، میانجی،
    * سفیرکبیر: (سیاسی) نمایندۀ عالی سیاسی یک دولت در کشور دیگر که کار‌های سفارت‌خانه را در آن کشور اداره می‌کند،. توضیح بیشتر ...
فارسی به انگلیسی

سفیر در فارسی به انگلیسی

فارسی به ترکی

سفیر در فارسی به ترکی

فارسی به عربی

سفیر در فارسی به عربی

عربی به فارسی

سفیر در عربی به فارسی

  • سفیر , ایلچی , پیک , مامور رسمی یک دولت
فرهنگ فارسی هوشیار

سفیر در فرهنگ فارسی هوشیار

فارسی به ایتالیایی

سفیر در فارسی به ایتالیایی

فارسی به آلمانی

سفیر در فارسی به آلمانی

بخش پیشنهاد معنی و ارسال نظرات
جهت پیشنهاد معنی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید از اینجا ثبت نام کنید