معنی سفیدی چشم
لغت نامه دهخدا
چشم سفیدی. [چ َ / چ ِ س َ / س ِ] (حامص مرکب) گستاخی و بی شرمی و بی حیایی. وقاحت و پررویی. || لجاجت وحرف نشنوی. رجوع به چشم سفید و چشم سفیدی کردن شود.
چشم سفیدی کردن
چشم سفیدی کردن. [چ َ / چ ِ س َ / س ِ ک َ دَ] (مص مرکب) بی حیایی و بی شرمی کردن. لجبازی و پرروئی کردن. گستاخی و بی ادبی کردن. || در اصطلاح عامه، کنایه از نصیحت یاملامت نشنیدن و عقیده یا عمل خود را دنبال کردن است.گوش بحرف ندادن. رجوع به چشم سفید و چشم سفیدی شود.
گیس سفیدی
گیس سفیدی. [س َ / س ِ] (حامص مرکب) سفیدی گیس. پیری. || عمل گیس سفید. صوابدید. پادرمیانی و راهنمایی در مشکلات خانوادگی.
ریش سفیدی
ریش سفیدی. [س َ / س ِ] (حامص مرکب) عمل و صفت ریش سفید. ریش سفید بودن. (از یادداشت مؤلف). || رهبری و سروری قوم و ایل و عشیره یا دیه: مجملاً لازمه ٔ منصب مطلق صدارت، تعیین حکام شرع و... و ریش سفیدی جمیع سادات و علماء... (تذکرهالملوک ص 2).
- ریش سفیدی کردن، دخالت در امری کردن و آن را فیصل دادن. (یادداشت مؤلف). وساطت و میانجی گری کردن. پادرمیانی کردن و اختلافی را مرتفع ساختن.
فارسی به انگلیسی
White
حل جدول
فرهنگ فارسی هوشیار
فرهنگ عمید
سفید بودن،
فارسی به آلمانی
Leer, Leerzeichen, Niet (f), Unbeschrieben, Vordruck, Weiss, Weiß
تعبیر خواب
اگر کسی بیند چشم او گوش و گوش او چشم شد، دلیل که زنی خواهد که او را دختری بود و با هر دو مجامعت کند. اگر بیند چشمش بر کف دستش است، دلیل که مال یابد. اگر بیند در چشم او سفیدی بود، دلیل که او را غم و اندوه رسد. - اسماعیل بن اشعث
معادل ابجد
507