معنی سفه

لغت نامه دهخدا

سفه

سفه. [س َ ف َه ْ] (ع اِمص) سبکی عقل و نادانی. (غیاث). سبک خردی. ناخردمندی. (زمخشری). سبکی عقل یا بی خردی. ضد حلم و نادانی. (آنندراج):
او را بدان که دیو جسد را مطیع گشت
حکمت سفه شده ست و سعادت شفا شده ست.
ناصرخسرو.
نه من قرین وجودم سفه بود گفتن
هنوز در عدم است آنکه هم قران من است.
اثیرالدین اخسیکتی.
دور دور از عقل چون در پای او
تا جنون باشد سفه فرمای او.
(مثنوی چ خاور ص 101).

سفه. [س َف ْه ْ] (ع مص) غالب آمدن و دشنام. (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب). || در اصطلاح اخلاق سبکی که عارض انسان شود از شادی و غضب و او را وادارد که کاری برخلاف عقل و شرع کند. (تعریفات جرجانی).

سفه. [س َ ف َه ْ] (ع مص) بر بیخردی انگیختن نفس خود را یا منسوب به سفاهت کردن. || هلاک و تباه گردانیدن. (آنندراج) (منتهی الارب). || زود برآمدن خون از زخم سنان و خشک گردیدن. (آنندراج). || بسیار خوردن شراب را و سیر نشدن. (آنندراج) (از اقرب الموارد). || باز داشته شدن یا بازماندن. || فراموش کردن حصه ٔ خود را. (آنندراج). || نادانی کردن. (آنندراج) (منتهی الارب). سبکی عقل یا بی خردی ضد حلم و نادانی. || اسراف نمودن در شراب پس از خوردن آن را به اندازه. (آنندراج).

حل جدول

سفه

نادانی و کم عقلی

نادانی، کم عقلی

نادانی

مترادف و متضاد زبان فارسی

سفه

نادانی، کم‌خردی، بلاهت

فرهنگ معین

سفه

(سَ فَ) [ع.] (اِمص.) کم خردی.

فرهنگ عمید

سفه

سبک‌عقل شدن، نادانی و بی‌خردی کردن،
بدخویی و نابردباری کردن،

گویش مازندرانی

سفه

مرتبه بار –دفعه

ایوان


اون سفه

پس از آن – سپس – بعد


سفه بییشتن

پشت سر دیگران بدگویی کردن


سفه دله

داخل ایوان

فرهنگ فارسی هوشیار

سفه

سبکی عقل و نادانی، ناخردمندی

معادل ابجد

سفه

145

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری