معنی سر گشته شدن

فرهنگ فارسی هوشیار

گشته سر

سرگشته سر گردان: لیک چو خورشید بود جلوه گر ذره بناچار شود گشته سر. (امیر خسرو)


گشته شدن

(مصدر) رو بر تافتن زایل شدن: چو بر دست آن بنده بر کشته شد سر بخت ایرانیان گشته شد، تغیر یافتن تبدل یافتن، طی شدن سپری گشتن: دو هفته سپهر اندرین گشته شد بفرجام چرم خر آغشته شد.

حل جدول

سر گشته شدن

حیران


سر گشته

آواره، حیران، سرگردان، شوریده

تیب

لغت نامه دهخدا

گشته سر

گشته سر. [گ َ ت َ / ت ِ س َ] (ص مرکب) قلب سرگشته. (آنندراج). سرگردان:
گرچه بسوزد دل حربه ز تاب
کی دهدش چشمه ٔ خورشید آب
لیک چو خورشیدبود جلوه گر
ذره بناچار شود گشته سر.
امیرخسرو (از آنندراج).


گشته شدن

گشته شدن. [گ َت َ / ت ِ ش ُ دَ] (مص مرکب) رو برتافتن:
از ایرانیان گر خرد گشته شد
فراوان از آزادگان کشته شد.
فردوسی.
چو بر دست آن بنده بر کشته شد
سربخت ایرانیان گشته شد.
فردوسی.
|| تغییر یافتن. تبدیل شدن: و اندرگشته شدن ناخنان نشان بیماری سل است. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی). || گردیدن. طی شدن:
دو هفته سپهر اندرین گشته شد
به فرجام چرم خر آغشته شد.
فردوسی.


گشته

گشته.[گ َ ت َ / ت ِ] (ن مف) گردیده. (برهان) (آنندراج):
جهاندیده ای دیدم از شهر بلخ
ز هر گونه ای گشته بر سرش چرخ.
ابوشکور.
سپهبد چو گفتار ایشان شنید
دل لشکر از تاجور گشته دید.
فردوسی.
|| متغیر. تغیریافته از جهت بوی یا رنگ. || کاج و لوچ و احول. (برهان) (آنندراج). || شده:
موی سپید و روی سیاه و رخ به چین
بر زینت صدف شده و گشته کاینه.
شهید.
زین سمج تنگ چشمم چون چشم اکمه است
زین بام گشته پشتم چون پشت پارسا.
مسعودسعد (دیوان چ رشیدیاسمی ص 1).
با ترکیبات بر و سر آید و معانی مختلف دهد:
- بخت برگشته، بدبخت. برگشته طالع:
الا تا نخواهی بلا بر حسود
که آن بخت برگشته خود در بلاست.
سعدی (گلستان).
- برگشته بخت، بدبخت:
چو بشنید خسرو بپیچید سخت
بر آن خوبرویان برگشته بخت.
فردوسی.
- دونیم گشته، پاره شده. به دو قسمت شده:
دل دشمنان گشته از وی دونیم
دل دوستان پر ز امید و بیم.
فردوسی.
- سرگشته، حیران. متحیر.سرگردان:
که سرگشته ٔ دون یزدان پرست
هنوزش سر از خم بتخانه مست.
سعدی (بوستان).
نگه کرد موری در آن غله دید
که سرگشته هر گوشه ای میدوید.
سعدی (بوستان).
جهاندیده را هم بدرّند پوست
که سرگشته ٔ بخت برگشته اوست.
سعدی (بوستان).
- فرتوت گشته، پیرشده:
گیتی فرتوت گشته پشت دژم روی
بنگر تا چون بدیع گشت و مجدد.
منوچهری.
- گم گشته، مفقود:
نشان یوسف گم گشته میدهد یعقوب.
سعدی.
یوسف گم گشته بازآید به کنعان غم مخور
کلبه ٔ احزان شود روزی گلستان غم مخور.
حافظ (دیوان چ قزوینی ص 172).

گشته. [گ ُ ت َ / ت ِ] (ص) گرسنه. (ناظم الاطباء). مصحف گشنه است که معنی گرسنه دهد.

گشته. [گ ِ ت َ / ت ِ] (اِ) مرکبی است از عطریات که آنرا به تازی غالیه ٔ مثلث گویند. (انجمن آرا). رجوع به گشته سوز شود.

گشته. [گ َ ت َ / ت ِ] (اِ) ساگ سرخ. (الفاظ الادویه). || سرگین. (الفاظ الادویه). || محکم. (شعوری ج 2 ورق 306). شعوری شاهدی نیز آورده است که با معنی مناسب نیست.

گشته. [گ َ ت َ / ت ِ] (اِ) نام خطی است مربوط به قبل از اسلام و گویند آن بیست وهشت حرف است که بدان عهود و مواثیق و اقطاعات می نوشتند و نقش مهرهای شاهنشاهان پارس و طراز جامه و فرش و سکه ٔ دینار و درهم بدین خط بود. (سبک شناسی بهار ج 1 ص 77). رجوع به گستج و گشتج و گشتک و پهلوی شود.


سر شدن

سر شدن. [س َ ش ُ دَ] (مص مرکب) شروع نمودن در کاری. (مجموعه ٔ مترادفات ص 226). کنایه از شروع شدن. (آنندراج):
از این شوخ سرافکن سر بتابید
که چون سر شد سر دیگر نیابید.
نظامی (خسرو و شیرین ص 113).
|| به انتها رسیدن. تمام شدن:
عشق تو بجان خویش دارم
تا عمر بسر شود بدردم.
خاقانی.
|| سر شدن قلم، تراشیدن آن. || سر شدن مهم، کنایه از سامان یافتن کار. (آنندراج).

فرهنگ عمید

گشته سر

سرگشته، سرگردان،

مترادف و متضاد زبان فارسی

سر شدن

تفوق یافتن، ممتاز گشتن، برتر شدن، سپری شدن، طی‌شدن، به سر آمدن، گذشتن

معادل ابجد

سر گشته شدن

1339

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری