معنی سر چشمه

لغت نامه دهخدا

چشمه سر

چشمه سر. [چ َ م َ س َ] (اِخ) مؤلف مرآت البلدان نویسد: «از قراء و مزارع طبس است ». (از مرآت البلدان ج 4 ص 235).

چشمه سر. [چ َم َ س َ] (اِخ) مؤلف مرآت البلدان نویسد: «از مزارع کوه غر کرمان است ». (از مرآت البلدان ج 4 ص 235).


چشمه چشمه

چشمه چشمه. [چ َ / چ ِ م َ / م ِ چ َ / چ ِ م َ / م ِ] (ص مرکب) سوراخ سوراخ و متخلخل. (ناظم الاطباء). مشبک و خانه خانه چون لانه ٔ زنبور:
یکی کرته هر یک بپوشیده تنگ
همه چشمه چشمه بنقش و برنگ.
اسدی.
همچون خزینه خانه ٔ زنبور خشکسال
از باد چشمه چشمه دماغ خرابشان.
خاقانی.
صحن مجلس در مدور جام نوشین چشمه یافت
کانچنان هم چشمه چشمه هم مدور ساختند.
خاقانی.
رجوع به چشمه شود.


چشمه

چشمه. [چ َ /چ ِ م َ / م ِ] (اِ) جائی که آنجا آب جوشد و روان شود. (برهان). بمعنی چشم-ه ٔ آب معروف است. (انجمن آرا). چشمه ٔ آب که منبع آب است. (آنندراج). آنجایی از زمین که از آنجا آب جوشد و روان شود. (ناظم الاطباء). جائی که از آن آب میزاید. (فرهنگ نظام). منبع آب طبیعی. جایی در زمین اعم از دشت یا جنگل یا کوه که از آنجا بطبیعت آبی کم یا زیاد بیرون آید. عَین. یَنبوع. (منتهی الارب):
هر که باشد تشنه و چشمه نیابد هیچ جای
بی گمان راضی بباشد گر بیابد آبکند.
شهید بلخی.
چنانکه چشمه پدید آورد گمانه ز سنگ
دل تو از کف تو کان زر پدید آرد.
دقیقی.
یکی کوهش آمد بره پرگیا
بدو اندرون چشمه و آسیا.
فردوسی.
ز شادی جوان شد دل مرد پیر
بچشمه درون آبها گشت شیر.
فردوسی.
در خسروی و شاهی مانند او که باشد
هر خایه نیست گوهر هر چشمه نیست کوثر.
امیر معزی.
وز خاک سکندر و پی خضر
صد چشمه به امتحان گشاید.
خاقانی.
شوره بینند به ره پس به سرچشمه رسند
غوره یابند به رز پس می حمرا بینند.
خاقانی.
نه آب از بر ریگ باشد بچشمه
نه عنبر بر از آب باشد بدریا.
خاقانی.
بر هیچ چشمه دل ننهد آن کو
چون خضر دیده چشمه ٔ حیوان را.
خاقانی.
آب شیرین چون نبیند مرغ کور
چون نگردد گرد چشمه ٔ آب شور.
مولوی.
هر کجا چشمه ای بود شیرین
مردم و مرغ و مورگرد آیند.
سعدی.
و رجوع به چشمه ٔ آب شود. || سُفت و سوراخ سوزن و جوالدوز را نیز گویند. (برهان). چشمه ٔ سوزن و جوالدوز؛ یعنی سوراخ اینها. (از آنندراج). ُسفت و سوراخ سوزن. و جوالدوز و جز آن. (ناظم الاطباء). ته سوزن. کون سوزن.سم الخیاط. رجوع به چشمه ٔ سوزن شود. || حلقه ٔ دام و زره. (از آنندراج). || حلقه ٔ کمربند:
شه هفت کشور به رسم کیان
یکی هفت چشمه کمر برمیان.
نظامی.
رجوع به هفت چشمه شود. || مطلق سوراخ و روزن. سوراخ خرد چون سوراخ آبکش و سوراخ روبند و غیره. چشمه چشمه.چشمه های روبند. سوراخهای خرد چون خلل و فرج پوست تن و جز آن:
از هیبت تو خصم ترا بر سر و برتن
هر چشم یکی چشمه و هر مویی ماریست.
فرخی.
چون ریم آهن بزخم آهن
صد چشمه کنند جسم دشمن.
خاقانی.
|| سوراخهای کوچکی که در میان تار و پود هر بافته ای میباشد. (ناظم الاطباء). || هر یک از سوراخها که با کشیدن تارها و پودها برای زینت در جامه کنند. هر یک از سوراخهای مربع خرد که در جامه است و از کشیدن تارها درپودها حاصل شود. هریک از فاصله ها و فرجه های سخت خرددر جامه که از دویدن تار و پود بر یکدیگر پیدا آید.سوراخها که به عمد بر جامه کنند. || منبعو ینبوع و اصل و مبداء و مصدر. (ناظم الاطباء). منبعو معدن. سرچشمه و مبداء هر چیز:
سوی چشمه ٔ شوربختی شتابد
کرا آز باشد دلیل و نهازش.
ناصرخسرو.
رجوع به سرچشمه شود. || آب اندک:
چو چشمه بر ژرف دریا بری
به دیوانگی ماند این داوری.
فردوسی
چشمه ٔ صلب پدر چون شد بکاریز رحم
ز آن مبارک چشمه زاد این گوهر دریای من.
خاقانی.
|| ممر معاش. محل روزی:
دو پستان که امروز دلخواه اوست
دو چشمه هم از پرورشگاه اوست.
سعدی (بوستان).
|| دهانه ٔ قرحه یا جراحت. || قسم. نوع. رشته، چنانکه گویند فلان کس چندین چشمه کار دارد یا فلان حقه باز چند چشمه حقه بازی و چشم بندی میداند. || چیز اندک. مقدار کم، به لهجه ٔ محلی در ناحیه ای از ایران: و اول موضعی که به «جمکران » بنا نهادند «چشمه » بود، یعنی چیزی اندک و گویند که صاحب «جمکران » چون بر عاملان و بناآن گذر کرد گفت: چه کار کرده اید. گفتند: چشمه، به زبان ایشان، یعنی اندک چیزی. پس این موضع بدین نام نهادند. (تاریخ قم ص 60). || گردنا در زانو. (زمخشری). || چشمه ٔ پل. (فرهنگ نظام). طاق پل. هر یک از دهانه های پل. هر یک از طاقهای پلی بزرگ. هر یک از سوراخهای معبرآب در پلی بزرگ، چون طاقهای پل خواجو یا سی و سه پل در اصفهان. هر یک از دهانه های پل. رجوع به چشمه ٔ پل شود. || طاق گنبد. (ناظم الاطباء). چشمه ٔ طاق. (فرهنگ نظام). || خورشید. (ناظم الاطباء). کنایه از خور و خورشید و آفتاب. چشمه ٔ خورشید:
دو چشمش چو دو چشمه تابان ز خون
همی آتش آمد ز کامش برون.
فردوسی.
شود روز چون چشمه رخشان شود
جهان چون نگین بدخشان شود.
فردوسی.
بدانگه که شد چشمه سوی نشیب
دل شاه ترکان بجست از نهیب.
فردوسی.
شده چشم چشمه ز گردش به بند
دل غول و دیو از نهیبش نژند.
اسدی.
چشم مؤمن جمال او بیند
کور کی چشمه ٔ نکو بیند.
سنائی.
جویباری کند ز دامن چرخ
چشمه در جویبار بندد صبح.
خاقانی.
رجوع به چشمه ٔ خور و چشمه ٔ خورشید شود.

چشمه. [چ ِ م َ / م ِ] (اِخ) دهی از دهستان ولدیان بخش حومه ٔشهرستان خوی که در 15 هزارگزی شمال خاوری خوی و 2 هزارگزی جنوب راه شوسه ٔ مرند به خوی واقع است دامنه ایست معتدل و 198 تن سکنه دارد. آبش از چشمه، محصولش غلات و حبوبات شغل اهالی زراعت، صنایع دستی جوراب بافی و راهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).

چشمه.[چ َ / چ ِ م َ / م ِ] (اِخ) ده کوچکی است از بخش راور شهرستان کرمان که در 23 هزارگزی جنوب باختری راور و 19 هزارگزی راه فرعی کرمان به راور واقع است و 2 خانوار سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).

گویش مازندرانی

چشمه سر

سرچشمه – کنار چشمه

از توابع دهستان پایین خیابان لیتکوه آمل که نام دیگر آن...

حل جدول

سر چشمه

چشمه، ماخذ، مبدا، منبع، منشا، ینبوع، کنه، اصل

تعبیر خواب

چشمه

چشمه در خواب مهتری بود و جوانمردی بخشنده. چون آب خوش طعم و خوشبو بود. اگر آبش تیره و گنده و ناخوش بود، دلیل که انجام وی غم و بیماری است. اگر بیند از آن چشمه مسح همی کرد، دلیل که از غم ها فرج یابد. اگر بیند آب چشمه زیاد شد، دلیل که جاه و عزت و جوانمردی در آن دیار زیاد شود. اگر بیند آب چشمه نقصان کرد، تاویلش به خلاف این است. اگر بیند آب چشمه خشک شد، دلیل که مهتری جوانمرد از آن دیار رحلت کند. - محمد بن سیرین

آب چشمه به خواب، دلیل بر عمر صاحب خواب است، به آنقدر که در چشمه آب بیند، خاصه که دست در آن آب زند و آب ایستاده به تاویلش ضعیف تر از آب روان بود و بعضی از معبران گویند: چون آب چشمه ایستاده بود به تاویل، دلیل بر خیر و صلاح دین کند و چون روان بود، دلیل بر غم و اندوه است. - جابر مغربی

اگر بیند درخانه او یا دردکان او چشمه آب پدید آمد، دلیل که او را غم و اندوه و گریستن است بر قدر و قوت آن چشمه. اگر آب را تیره و ناخوش بیند، غم و اندوه صعب تر است. اگر بیند در آن چشمه دست و روی بشست، دلیل که اگر بنده است آزاد شود. اگر غمگین است، از غم فرج یابد. اگر بیمار است شفاا یابد. اگر وام دارد، وامش گذارده شود. اگر گناهکار است، توبه کند. اگر حج نکرده باشد، حج کند. - اب‍راه‍ی‍م‌ ب‍ن‌ ع‍ب‍دال‍ل‍ه‌ ک‍رم‍ان‍ی

دیدن آب چشمه در خواب، بر پنج وجه است. اول: مهتری جوانمرد. دوم: غم و اندوه. سوم: معصیت. چهارم: بیماری. پنجم: زندگانی یافتن. - امام جعفر صادق علیه السلام

فرهنگ فارسی هوشیار

چشمه چشمه

(صفت) سوراخ سوراخ متخلخل مشبک خانه خانه.

فرهنگ معین

چشمه چشمه

(~. ~.) (ص مر.) سوراخ سوراخ، خانه خانه، مشبک.

معادل ابجد

سر چشمه

608

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری