معنی سر سپرده
لغت نامه دهخدا
سپرده. [س ِ / س َ پ َ / پ ُ دَ / دِ] (ن مف) طی کرده و راه رفته. (آنندراج) (برهان):
همه تنگدل گشته و تافته
سپرده زمین شاه نایافته.
فردوسی.
|| تاه شده و پیچیده شده. (ناظم الاطباء). رجوع به معانی سپردن شود.
سپرده. [س ِ پ ُ دَ / دِ] (اِ) امانت. ودیعه. || (ن مف) تسلیم شده. (ناظم الاطباء). || پایمال گردیده و بپای کوفته شده. (برهان) (آنندراج).هر چیز که بپای فروگیرند و پایمال کنند. (اوبهی).
پی سپرده
پی سپرده. [پ َ / پ ِ س ِ پ َ دَ / دِ] (ن مف مرکب) مکدود. لگدمال شده. پایمال گردیده. || رفته.
فرهنگ معین
طی کرده، پایمال گردیده. [خوانش: (س پَ دَ یادِ) (ص مف.)]
(ص مف.) به امانت گذاشته، سفارش شده. [خوانش: (س پُ دَ یا دِ)]
فرهنگ عمید
چیزی که در جایی یا نزد کسی به رسم امانت گذاشته میشود، ودیعه،
فارسی به عربی
ایداع، ضمان
مترادف و متضاد زبان فارسی
امانت، ودیعه، محول، سفارش، سفارششده، درنوردیده، طیشده
فارسی به آلمانی
Ablagerung (f), Anzahlung (f), Deponieren, Einlage (f), Einlegen
معادل ابجد
531