معنی سر آمد

حل جدول

سر آمد

برتر،ممتاز،برگزیده،نخبه،بالاتر


آمد

خوش یمنی

فرهنگ فارسی هوشیار

سر آمد

(صفت) کسی که از همگنان بالاتر است حایز اولین درجه ممتاز برگزیده.


آمد

(مصدر) آمدن ایاب: رفت و آمد مقابل رفت ذهاب، بازگشت، اقبال روی آوردن بخت خجستگی مقابل نیامد. یا آمد کار. خجستگی یمن میمنت.


آمد شد

(مصدر) آمد و شد رفت و آمد مراوده، تکرار.


آمد نیامد

(مصدر) آمد و نیامد


شد آمد

آمد و شد، رفت وآمد

گویش مازندرانی

لینگ سر آمد

عروسی که پیاده به خانه ی بخت رود و مایه ی سرشکستگی بود

لغت نامه دهخدا

آمد

آمد. [م َ] (مص مرخم، اِمص) اسم مصدر یا مصدر مرخّم آمدن. ایاب. مَجی ٔ.
- آمد و رفت، رفت و آمد. ایاب و ذهاب.
- بدآمد، ضجرت. کراهت.
- || شقاوت. نحوست.
- بِه ْآمد، نیک آمد. خیر. سعادت:
نیک آمد و به آمد خلق خدا ازوست
آن بِه ْ بود که قوّت و قدرت بود ورا.
سوزنی.
- بیرون آمد، خروج: و میهم چون خبر بیرون آمد امیر با جعفر بشنید... (تاریخ سیستان).
- خلاف آمد، خلاف کرد. مخالفت. تخالف:
هرچه خلاف آمدِ عادت بود
قافله سالارِ سعادت بود.
نظامی.
از خلاف آمدِ عادت بطلب کام، که من
کسب جمعیّت از آن زلف پریشان کردم.
حافظ.
- خوش آمد، اقبال. مقابل ادبار. سعادت.
- || تملّق. تَبَصْبُص. مَزیدگوئی.
- درآمد، مدخل. مقدّمه (در ساز و آواز).
- رفت و آمد، آمد و رفت. ذهاب و ایاب. ذهاب و مَجی ٔ. مقابل رفت و شد.
- سرآمد، انقضاء.
- نیامد، نحوست. فال بد.
|| بازدید، مقابل دید.
- رفت و آمد، دید و بازدید.
|| بازگشت. مراجعت. ایاب. || (ن مف مرخم / نف مرخم) مخفف آمده، در ترکیب با کلمه ٔ دیگر.
- پیش آمد، مخفف ِ پیش آمده. حادثه. واقعه. وقعه. عارضه. رویداد.
- درآمد، مخفف ِ درآمده. دخل. حاصل. نتیجه.
- سرآمد،مخفف ِ سرآمده. برتر. مقدم. افضل. پیشوا.
- کارآمد، مخفف ِ کارآمده. کاردان. فعال.
- نوآمد، مخفف ِ نوآمده. نوزاد. نورسیده:
فریدون چو روشن جهان را بدید
بچهر نوآمد [منوچهر] یکی بنگرید.
فردوسی.

آمد. [م َ] (مص مرخم، اِمص) اقبال. روی کردن بخت. مقابل ادبار: دیدن روباه در سفر آمددارد. || خجستگی. میمونی. میمنت. مقابل نیامد: سرکه انداختن آمد نیامد دارد؛ یعنی برای بعضی فرخنده و بفال نیک و برای برخی شوم و بفال بد است.
- آمد داشتن، همیشه بفال نیک بودن.
- آمدِ کار، فال نیک. خجستگی. یمن. میمنت: لانه کردن پرستو در خانه آمد کار است.
- آمد کردن، خجسته، میمون آمدن: قَدَم ِ این عروس بما آمد کرد.

آمد. [م ِ] (ع ص) پر از خیر یا شرّ. بسیارخیر یا بسیارشر. || کشتی پر از بار. (منتهی الارب). || کشتی تهی. (مهذب الاسماء).

آمد. [م ِ] (اِخ) نام شهری قدیم و مستحکم در شمال بین النّهرین، و آن با سنگهای سیاه بنا شده و شط دجله آن را چون هلالی احاطه کرده است و در قرب آن چشمه هایی است که شهر را آب دهد. و امروز به دیاربکر معروف است.

فرهنگ معین

آمد

آمدن، رفت و آمد، بازگشت، بخت، سازگاری بخت. [خوانش: (مَ) (مص مر.)]


آمد شد

آمد و شد، رفت و آمد، تکرار. [خوانش: (~. شُ) (مص مر.)]

فرهنگ عمید

آمد

اقبال، میمنت، فرخندگی،
(اسم) [مجاز] حاصل،
(بن ماضیِ آمدن) = آمدن
آمده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): پیامد، پیشامد، سرآمد، درآمد،
آمدن (در ترکیب با کلمۀ دیگر): خوشامد،
* آمدورفت:
آمدن و رفتن، ایاب‌وذهاب،
مراوده، دیدوبازدید،
* آمدوشد: = * آمدورفت

معادل ابجد

سر آمد

305

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری