معنی سری

فرهنگ معین

سری

سلسله، رشته، ردیف. [خوانش: (س) [فر.] (اِ.)]

(سَ) (حامص.) مهتری، سروری.

(س رُِ) [ع - فا.] (ص نسب.) منسوب به سر؛ مخفی، پوشیده.

فرهنگ عمید

سری

پنهانی،
(قید) به‌طور پنهانی: سری رفتار کردن،

سَروری، بزرگی،
ریاست،

[عامیانه] مجموعه‌ای از اشیا هم‌جنس،
[عامیانه] ردیف، دسته، گروه،
(ریاضی) مجموعه‌ای از اعداد یک دنبالۀ متناهی یا نامتناهی،
(صفت) (برق) متوالی،

حل جدول

سری

ردیف، مخفی و پوشیده، محرمانه، مخفیانه

مخفی و پوشیده

محرمانه

مخفیانه

محرمانه، مخفیانه

فارسی به انگلیسی

سری‌

Arcane, Backstairs, Battery, Cephalic, Confidential, Cryptic, Dark, Edition, Family, Inmost, Issue, Occult, Range, Rank, Secret, Series, Streak, Succession, Suite, Undercover, Underground, Unearthly

فارسی به عربی

سری

باطنی، سلسله، غامض

عربی به فارسی

سری

مخفی , غیرمشروع , زیرجلی , محرمانه , دارای ماموریت محرمانه , راز دار

گویش مازندرانی

سری

گوسفندی که پوست سرش سفید و بدنش مشکی باشد

پسوندی به معنی متعلق به و مربوط به، تکه ای از پارچه

فرهنگ فارسی هوشیار

سری

رشته، سلسله، مجموعه، دسته ریاست، سروری

فارسی به ایتالیایی

سری

serie

confidenziale

فارسی به آلمانی

سری

Okkult [adjective]

لغت نامه دهخدا

سری

سری. [س َ] (اِخ) نام یکی از اولیأاﷲ است مشهور بسری سقطی. (برهان) (آنندراج):
چون سری بی سر شد اندر راه او
بر سریر سروران شد جای او.
(مثنوی).
رجوع به سری سقطی شود.

سری. [] (اِخ) ابن احمدبن سری الکندی الرفاء الموصلی شاعر معروف و مشهوری است که دیوان ابی الفتح کشاجم را استنساخ کرده است وی در حدود سال 360 درگذشته است. (از روضات الجنات ص 308). رجوع به معجم الادباء ج 4 ص 226 شود.

سری. [س ُ را] (ع مص) شب روی. (منتهی الارب) (آنندراج). بشب رفتن. (تاج المصادر بیهقی) (دهار). سریان. سریه.

سری. [س َ] (اِخ) ابن منصور معروف به ابوالسرایا. رجوع به ابوالسرایا و رجوع به اعلام زرکلی ج 1 ص 361 و 362 شود.

سری. [س َ] (حامص) (از: سر (رأس) + ی مصدری). ریاست. سروری. (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین). سرداری و سپهسالاری. (برهان). سرداری. (جهانگیری). سروری و سرداری. (آنندراج). سرداری. (غیاث):
او را سزد امیری او را سزد شهی
او را سزد بزرگی و او را سزد سری.
فرخی.
گرچه مرا اصل خراسانی است
از پس پیری و مهی و سری.
ناصرخسرو.
سوزنی مدح گوی مجلس او
که سری داشت بر سر اصحاب.
سوزنی.
بر آسمان زمین بخارا کند سری
تا اندروست نجم کله دوز را مقام.
سوزنی.
گر نباشد جاه فرعون و سری
از کجا باید جهنم پروری.
مولوی.
|| (ص نسبی، اِ) چیزی را گویند از آهن که در روز جنگ بر سر اسب بندند. (برهان) (جهانگیری). چیزی از آهن است که روز جنگ بر اسپ بندند تا از زخم حربه محفوظ ماند و آن را به ترکی قشفه گویند. (آنندراج). || سرای که خانه باشد. (برهان). سرای. (جهانگیری) (آنندراج).

سری. [س َ ری ی] (ع اِ) جوی خورد که بجانب خرمابنان رود. ج، اسریه و سُریان. (منتهی الارب) (آنندراج). جوی خرد. || (ص) مرد شریف. مهتر. (دهار) (مهذب الاسماء). مهتر و جوانمرد و سخی. (منتهی الارب).

سری. [] (اِخ) مولانا... پسر علی شهاب است و جوانی ابدال وش، خوش شیرین کار است، و گفتار او نیز چون کردار او شیرین است و دلپذیر است و این مطلع از اوست:
بود در دعوی بابرویت مه تو تیز و تند
دیدن خورشید رویت ساخت او را گرد و غند.
(مجالس النفائس ص 240).
رجوع به مجالس النفائس ص 17 و 67 شود.

فرهنگ فارسی آزاد

سری

سَرِیّ، جوانمرد- مهتر- بزرگوار- آقا- شریف- سخی- پاک و مُبَرّا (جمع: اَسْرِیاء- سُراه- سری و سُرَواء)

معادل ابجد

سری

270

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری