معنی سرگیجه

لغت نامه دهخدا

سرگیجه

سرگیجه. [س َ ج َ / ج ِ] (اِمص مرکب) به معنی سرگیجش است و به عربی دوار گویند. (برهان). نام مرضی است که سر آدم میگردد و آن را به تازی دوار گویند. (جهانگیری).

فارسی به انگلیسی

فارسی به ترکی

سرگیجه‬

baş ağrısı, baş dönmesi

فرهنگ معین

سرگیجه

(~. جِ) (اِمر.) حالتی که به انسان دست می دهد و تصور می کند که همه چیز دور او می چرخد.

فرهنگ فارسی هوشیار

سرگیجه

‎ (اسم) سر گردانی حیرت، (اسم) حالتی که به شخص دست میدهد و به سبب آن پندارند که اطاق و اشیا ء دور سر او میچرخند دوار سر.

فرهنگ عمید

سرگیجه

حالتی که به انسان دست می‌دهد و تصور می‌کند همه چیز دور او می‌چرخد، دوار، سرگیچش،

مترادف و متضاد زبان فارسی

سرگیجه

دوار، سرسام، سرگردا


سرگیجه گرفتن

سرسام گرفتن، دچار سرگردا شدن

فارسی به عربی

فارسی به ایتالیایی

سرگیجه

vertigine

واژه پیشنهادی

کارگردان فیلم سرگیجه

محمدرضا زرین دست


موسیقی فیلم سرگیجه

محمّدرضا جدیدی


نویسنده فیلم سرگیجه

مرتضی شایسته

معادل ابجد

سرگیجه

298

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری