معنی سرکیسه کردن
لغت نامه دهخدا
سرکیسه کردن. [س َ رِ / س َرْ س َ / س ِ ک َ دَ] (مص مرکب) سر و کیسه کردن. از کسی چیزی گرفتن برای خود. باتلطف در سخن و تملق مالی از او بعطا گرفتن. از او مالی به حیله یا تضرع و کلاشی بدست آوردن:
هرچند سرکیسه ٔ این طایفه مهر است
کردیم سرکیسه ولی اهل جهان را.
میرزا عبدالغنی قبول (از آنندراج).
سرکیسه گشادن
سرکیسه گشادن. [س َ رِ س َ / س ِ گ ُ دَ] (مص مرکب) بخشش کردن:
چون خصم سرکیسه ٔ رشوت بگشاید
در وقت شما بند شریعت بگشایید.
ناصرخسرو.
بهر جا که رایت برآرد بلند
سرکیسه را برگشاید ز بند.
نظامی.
رجوع به سرکیسه سست کردن شود.
سرکیسه سست کرد...
سرکیسه سست کردن. [س َ س َ / س ِ س ُ ک َ دَ] (مص مرکب) مجازاً در تداول عوام، خرج کردن. هزینه کردن. بذل و بخشش نمودن. رجوع به سرکیسه گشادن شود.
- سرکیسه ٔ عهد سست کردن، بدعهدی کردن. بی وفایی نمودن:
تا لوح جفا درست کردی
سرکیسه ٔ عهد سست کردی.
خاقانی.
حل جدول
اخاذی کردن، فریب و نیرنگ
تلکه
سرکیسه
کنایه از گوش برى
سرکیسه را شل کردن
مثل پول خرج کردن
مثل پول خرج کردن
سرکیسه را شل کردن
فرهنگ فارسی هوشیار
واژه پیشنهادی
تراش کردن
فارسی به ترکی
kesenin ağzını açmak
مترادف و متضاد زبان فارسی
اجرا کردن، انجامدادن، عمل کردن، ساختن، ادا کردن، بهجایآوردن، گزاردن، آرمیدن، جماع کردن، مجامعت کردن
فرهنگ عمید
انجام دادن، عمل کردن،
داخل کردن، ریختن: همی خون دام و دد و مرد و زن / بگیرد کند در یکی آبزن (فردوسی: ۱/۷۷)،
وارد کردن، بردن،
تکرار کردن سخنی: بیدلی در همه احوال خدا با او بود / او نمی دیدش و از دور خدایا میکرد (حافظ۲: ۲۷۲)،
تبدیل کردن به چیز دیگر: پولهایش را دلار کرد،
مخلوط کردن، داخل کردن، آمیختن،
سپری کردن، گذراندن، رساندن زمانی به زمان دیگر: شب را همین جا صبح کردم،
پیدا کردن وضع یا حالتی خاص،
مبتلا شدن به بیماری،
برای ساختن فعل لازم، فعل متعدی و عبارت فعلی به کار میرود (در ترکیب با کلمۀ دیگر): لطف کردن، گریه کردن، کپی کردن،
١١. ساختن، برپا کردن یک بنا،
۱۲. [قدیمی] نوشتن، تٲلیف کردن: نامهای کن به خط و طاعت خویش / علم عنوانْش نُقَطها تکبیر (ناصرخسرو۱: ۲۵۶)،
۱۳. [قدیمی] ساختن، درست کردن،
۱۴. [قدیمی] آفریدن، خلق کردن: شربت نوش آفرید از مگس نحل / نخل تناور کند ز دانهٴ خرما (سعدی۲: ۳۰۳)،
۱۵. [قدیمی] گزاردن، بهجا آوردن،
۱۶. [قدیمی] مصرف کردن، خرج کردن،
۱۷. [قدیمی] منصوب کردن، قرار دادن،
فرهنگ معین
انجام دادن، به جا آوردن، ساختن، بنا کردن، آماده کردن. [خوانش: (کَ دَ) (مص م.)]
معادل ابجد
629