معنی سرکیسه

لغت نامه دهخدا

سرکیسه گشادن

سرکیسه گشادن. [س َ رِ س َ / س ِ گ ُ دَ] (مص مرکب) بخشش کردن:
چون خصم سرکیسه ٔ رشوت بگشاید
در وقت شما بند شریعت بگشایید.
ناصرخسرو.
بهر جا که رایت برآرد بلند
سرکیسه را برگشاید ز بند.
نظامی.
رجوع به سرکیسه سست کردن شود.


سرکیسه کردن

سرکیسه کردن. [س َ رِ / س َرْ س َ / س ِ ک َ دَ] (مص مرکب) سر و کیسه کردن. از کسی چیزی گرفتن برای خود. باتلطف در سخن و تملق مالی از او بعطا گرفتن. از او مالی به حیله یا تضرع و کلاشی بدست آوردن:
هرچند سرکیسه ٔ این طایفه مهر است
کردیم سرکیسه ولی اهل جهان را.
میرزا عبدالغنی قبول (از آنندراج).


سرکیسه سست کرد...

سرکیسه سست کردن. [س َ س َ / س ِ س ُ ک َ دَ] (مص مرکب) مجازاً در تداول عوام، خرج کردن. هزینه کردن. بذل و بخشش نمودن. رجوع به سرکیسه گشادن شود.
- سرکیسه ٔ عهد سست کردن، بدعهدی کردن. بی وفایی نمودن:
تا لوح جفا درست کردی
سرکیسه ٔ عهد سست کردی.
خاقانی.

حل جدول

سرکیسه

کنایه از گوش برى


سرکیسه کردن

اخاذی کردن، فریب و نیرنگ

تلکه


سرکیسه را شل کردن

مثل پول خرج کردن


کنایه از گوش برى

سرکیسه

فرهنگ فارسی هوشیار

سرکیسه کردن

از کسی چیزی گرفتن برای خود

واژه پیشنهادی

فارسی به ترکی

سرکیسه را شل کردن‬

kesenin ağzını açmak

گویش مازندرانی

بچاپسن

چاپیدن – سرکیسه کردن


چابسن

سرکیسه کردن – چاپیدن


بدوشتن

دوشیدن، سرکیسه کردن

معادل ابجد

سرکیسه

355

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری