معنی سرکوب

لغت نامه دهخدا

سرکوب

سرکوب. [س ِ] (اِ مرکب) مدقاه. (بحر الجواهر). سیرکوب. سرکو. رجوع به سرکو و سیرکوب شود.

سرکوب. [س َ] (اِمص مرکب) طعنه و سرزنش. (برهان) (غیاث) (آنندراج):
ایا چون کیمیا داروی دردم
ز سرکوب تو چون زردی زردم.
کاتبی.
|| (نف مرکب) حریف قوی و پرزوربود که به جنگ و خصومت آمده باشد. حریف قوی به جنگ و خصومت. (دهار) (شرفنامه ٔ منیری):
گفتا که منم سلیم عامر
سرکوب زمانه ٔ مقامر.
نظامی.
|| ضابط. || شخصی را گویند که در هر فن زیادتی کند و بر دیگری فائق باشد. (برهان). || (اِ مرکب) بلندیی را گویند که بر قلعه ها وخانه ها مشرف باشد. (برهان). دمدمه که از چوب و سنگ و گل جای را بلند سازند برای جنگ قلعه. (غیاث). عمارتی بلند که مشرف بر عمارتی دیگر باشد و لهذا پشته که مقابل قلعه سازند برای گرفتن قلعه آن را نیز سرکوب گویند و دمدمه نیز همان است. (آنندراج):
نه از فراز توان کرد حیلت سرکوب
نه از نشیب توان کرد جایگاه نفق.
انوری.
برآورد برپیل از چوبها
پی قلعه ٔ چرخ سرکوبها.
عبداﷲ هاتفی (ازآنندراج).
|| گرز. (آنندراج).

فارسی به انگلیسی

سرکوب‌

Suppression, Twit

فرهنگ عمید

سرکوب

کوبندۀ سر،
جایی بلند مانند برج، بارو یا تپه که در هنگام جنگ بتوان از آن‌جا دشمن را سرکوب کرد،
(اسم مصدر) طعنه و سرزنش،

فرهنگ معین

سرکوب

جای بلند مانند: قلعه، برج، سرزنش، طعنه. [خوانش: (سَ) (اِمر.)]


سرکوب کردن

(~. کَ دَ) (مص م.) مغلوب کردن.

مترادف و متضاد زبان فارسی

سرکوب

اختناق، قلع‌وقمع، مضمحل، منکوب، ضربه، ضربت، لطمه، گوشمال


سرکوب کردن

قلع‌وقمع کردن، مغلوب کردن، منکوب کردن، مضحل کردن، درهم شکستن، فروکوفتن (دشمن)، گوشمالی دادن

فرهنگ فارسی هوشیار

سرکوب

طعنه و سرزنش


سرکوب کردن

(مصدر) تنبیه کردن سیاست کردن: مخالفان را به شدت سرکوب کرد، مغلوب کردن: دشمن را به سهولت سرکوب کرد.

حل جدول

سرکوب

گوشمالی یاغیان


سرکوب شده

منکوب


سرکوب یاغیان

گوشمال

فارسی به ایتالیایی

فارسی به عربی

سرکوب کرد

أخْمَدَ


سرکوب کردن

اِحْتِواءٌ، إخْمادٌ

معادل ابجد

سرکوب

288

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری