معنی سرکشی
لغت نامه دهخدا
فرهنگ معین
نافرمانی، بازرسی، رسیدگی. [خوانش: (~.) (حامص.)]
فرهنگ عمید
گردنکشی، نافرمانی، یاغیگری،
رسیدگی و بازرسی،
* سرکشی کردن: (مصدر لازم) [مجاز]
گردنکشی کردن، نافرمانی کردن،
به کاری رسیدگی کردن، محلی را بازرسی کردن،
حل جدول
مترادف و متضاد زبان فارسی
بغی، تمرد، توسنی، سرپیچی، طغیان، عصیان، گردنکشی، مخالفت، نافرمانی، یاغیگری، بازدید، بازرسی، ملاقات، دیدار،
(متضاد) انقیاد
فارسی به انگلیسی
Brigandage, Frowardness, Inspection, Insubordination, Rebellion, Turbulence, Visitation, Waywardness
فارسی به عربی
تفتیش، تمرد
گویش مازندرانی
عصیان گری، وارسی، بازدید
فرهنگ فارسی هوشیار
بازرسی
فارسی به آلمانی
Aufstand (m), Rebellion (f)
معادل ابجد
590