معنی سرویس دهی

حل جدول

سرویس دهی

خدمات


سرویس

خدمت رسانى فرنگى

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

سرویس دهی

توانبخشی

فرهنگ عمید

سرویس

فعالیتی که به منظور رفع نیازهای دیگران انجام می‌شود،
(اسم) تشکیلات مجری امور اجتماعی، سیاسی، اداری، و امثال آن‌ها: سرویس خبری، سرویس پستی، سرویس اداری،
(اسم) خودرویی که در ساعت معینی آمادۀ جابه‌جا کردن اعضای یک مؤسسۀ خاص است،
(اسم) مجموعه‌ای از ظروف یا وسایل متناسب با یکدیگر،
(اسم) مجموعۀ تجهیزات لازم برای یک فعالیت،
(اسم) بهایی که هتل یا رستوران در ازای ارائه‌ی خدمات دریافت می‌کنند،
(اسم) ساعت کار یک مؤسسه،
(اسم) مجموع مکان‌های بهداشتی یک ساختمان شامل دست‌شویی، توالت، و حمام،
بازدید و تنظیم اجزای یک دستگاه میکانیکی،
(اسم) (ورزش) ضربه‌ای که در زمان آغاز بازی در ورزش‌هایی چون والیبال، تنیس، و بدمینتون به توپ زده می‌شود،

لغت نامه دهخدا

دهی

دهی. [دَ] (ع ص) رجل دهی، مرد زیرک و تیزفهم. ج، دُهاه و دهون. (ناظم الاطباء).

دهی. [دِ] (حامص) حاصل مصدر از ماده ٔ مضارع فعل دادن (= ده + ی) و همیشه به صورت ترکیب بکار رود: فرماندهی. ناندهی. روزی دهی. (یادداشت مؤلف). و رجوع به دادن شود.

دهی. [دَهَْ ی ْ] (ع اِمص) زیرکی و کاردانی و تیزی ذهن و جودت رأی وجودت فهم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء).

دهی. [دَ هی ی] (ع ص) عاقل.ج، ادهیه و دُهَواء. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).

دهی. [دِ] (ص نسبی) منسوب به ده. || قروی. روستایی. دهقان. ده نشین. (یادداشت مؤلف):
چو زر و سیم و سرب و آهن است و مس مردم
ز ترک و هندی و شهری و رهگذار و دهی.
ناصرخسرو (دیوان چ تقوی ص 490).
در آن ده که طالع نمودش بهی
دهی را ببخشید فرماندهی.
سعدی (بوستان).
و رجوع به دهقان شود.

دهی. [دَهَْ ی ْ] (ع مص) زیرک گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). || زیرک وتیزهوش گفتن کسی را و منسوب کردن به زیرکی و یا عیب و نقص کردن یا عاهت و بلا رسانیدن به کسی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). || رسیدن به کسی دواهی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). کسی را بلایی رسیدن. (المصادر زوزنی) (از تاج المصادر بیهقی).


سرکه دهی

سرکه دهی. [س ِ ک َ / ک ِ دِ] (حامص مرکب) سرکه دادن:
او داده بوعده انگبینم
من سرکه دهی روا نبینم.
نظامی.

فرهنگ معین

سرویس

زمان کار، شستشو و تعمیر اتومبیل و ماشین های دیگر، اتومبیلی که در ساعات کا ر در خدمت یک فرد، یا مؤسسه یا سازمان باشد، مجموعه ظرف و امثال آن، سری، مؤسسه بزرگی که به یکی از امور اجتماعی یا سیاسی و... اختصاص دارد «س [خوانش: (س) [فر.] (اِ.)]

مترادف و متضاد زبان فارسی

سرویس

خدمت، خدمات کار، وظیفه، ماموریت، دست، دستگاه، وسیله‌نقلیه ویژه، خدمت بها، تعمیر، بازبینی، سازمان، دائره، موسسه

فرهنگ فارسی هوشیار

سرویس

خدمتگزاری، چاکری


دهی

خردمند، عاقل

معادل ابجد

سرویس دهی

355

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری