معنی سرمایه
لغت نامه دهخدا
فرهنگ معین
مال، دارایی، دارایی خواه مادی یا معنوی، مالی که عواید پولی به دست دهد. [خوانش: (سَ یَ یا یِ) (اِمر.)]
فرهنگ عمید
(اقتصاد) پول یا کالایی که اساس کسب و تجارت قرار بدهند،
(اقتصاد) پولی که در اصل به بهای چیزی داده شده که هرگاه بیشتر از آن فروخته شود، مبلغ اضافی سود خواهد بود،
دارایی و ثروت و آنچه کسی از نقد و جنس دارد،
[مجاز] اصل و مایۀ چیزی،
حل جدول
کاپیتال
راس المال
مایه تیله
کاپیتال، دست مایه، راس المال
دارایی
راسالمال
دستمایه
کاپیتال، دست مایه
مترادف و متضاد زبان فارسی
پول، دستمایه، راسالمال، دارایی، مال، مایه، نقد، نقدینه، وجه،
(متضاد) کار، دارایی غیرمادی، توان، قدرت (فکری، علمی، هنری)
فارسی به انگلیسی
Asset, Capital, Equity, Estate, Resources
فارسی به ترکی
sermaye
فارسی به عربی
راسمال، صندوق
ترکی به فارسی
سرمایه
فرهنگ فارسی هوشیار
پولی که با آن کسب و تجارت و خرید و فروش کنند
فارسی به ایتالیایی
فارسی به آلمانی
Hauptstadt (f), Kapital (n)
معادل ابجد
316