معنی سرما
لغت نامه دهخدا
فرهنگ معین
(سَ) [په.] (اِ.) سردی، ضدگرما.
فرهنگ عمید
سردی هوا،
هوای سرد،
حل جدول
مترادف و متضاد زبان فارسی
برد، برودت، خنکی، زمهریر، سردی، سوز، یخبندان،
(متضاد) گرما، دمایپایین
فارسی به انگلیسی
Cold
فارسی به عربی
برد
تعبیر خواب
سرما در خواب رنج و مضرت است. اگر درخواب دید که سرما یافت، دلیل که به قدر سرما درویشی و تنگدستی یابد. اگر دید سرما تن او را گزند رسانید، دلیل که وی رااز خویشان رنج و مضرت رسد. اگر دید سرما تن او را خشک گردانید، دلیل که زود هلاک شود یا کسی از خویشان وی بمیرد. - محمد بن سیرین
گویش مازندرانی
سردی – سرما
فرهنگ فارسی هوشیار
سردی هوا، ضد گرما
فارسی به آلمانی
Erkältung (f), Kalt, Kälte (f), Schnupfen, Spannungslos, Kälte (f), Kühle (f)
معادل ابجد
301