معنی سرشتن
لغت نامه دهخدا
فرهنگ معین
آغشته کردن، مخلوط کردن، خمیر کردن، آفریدن. [خوانش: (س رِ تَ) [په.] (مص م.)]
فرهنگ عمید
خمیر کردن،
مخلوط ساختن،
آغشته کردن،
[قدیمی، مجاز] خلق کردن،
حل جدول
آغشتن
مترادف و متضاد زبان فارسی
آغشتن، آمیختن، خمیر کردن، مخلوط کردن، ممزوج کردن، آفریدن، خلق کردن، ورز دادن
فارسی به انگلیسی
Blend, Brew, Compound, Mingle, Mix
فارسی به عربی
تخمیر، شکل، مزیج
فرهنگ فارسی هوشیار
(مصدر) (سرشت سرشد خواهد سرشت بسرش سرشنده سرشته) مخلوط کردن آغشته کردن، خمیر کردن، خلق کردن آفریدن.
فارسی به آلمانی
Form, Kneten, Massieren
معادل ابجد
1010