معنی سرسنگین

لغت نامه دهخدا

سرسنگین

سرسنگین. [س َ س َ] (ص مرکب) مقابل سرسبک (در قپان). || غضبناک. درهم. خشمگین.
- سرسنگین بودن با کسی، حالی غیر از آشتی و دوستی داشتن. با او مهربانی پیشین نداشتن. (یادداشت مؤلف).

فارسی به انگلیسی

فرهنگ معین

سرسنگین

(~. سَ) (ص مر.) بی اعتناء، بی توجه و نامهربان.

حل جدول

سرسنگین

آن که نسبت به دیگران کم توجه و بی اعتناست

آن که نسبت به دیگران کم‌توجه و بی‌اعتناست.


آن که نسبت به دیگران کم‌توجه و بی‌اعتناست.

سرسنگین


آن که نسبت به دیگران کم توجه و بی اعتناست

سرسنگین


بی توجه و نامهربان

سرسنگین

فرهنگ فارسی هوشیار

سرسنگین

خشمگین، عضبناک، درهم

مترادف و متضاد زبان فارسی

سرسنگین

بی‌التفات، سرگران، کم‌توجه، کم‌لطف، نامهربان،
(متضاد) مهربان


سرسنگین شدن

بی‌التفات شدن، کم‌عنایت شدن، بی‌اعتنا شدن


نامهربان

جفاپیشه، جفاکار، جورپیشه، سرسنگین، غدار،
(متضاد) مهربان


سرگران

رنجیده، سرسنگین، قهر، خودپسند، متکبر، ناخشنود، نارضا، ناراضی،
(متضاد) خرسند، خشنود، بی‌اعتنا، خشمناک، خشمگین، عصبانی

گویش مازندرانی

سرسنگین

حالت گرفتگی درونی و بی اعتنایی به افراد، رنجیده و دلتنگ...


سرک بنک هکاردن

سرسنگین بودن، به دقت جستجو کردن

انگلیسی به فارسی

top heavy

سرسنگین وته سبک

معادل ابجد

سرسنگین

450

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری