معنی سردسیر

لغت نامه دهخدا

سردسیر

سردسیر. [س َ] (ص مرکب، اِ مرکب) ولایتی که آب و هوای آن بسیار سرد بود. مقابل گرم سیر. (آنندراج). دیولاخ. (فرهنگ اسدی) (صحاح الفرس). منزل تابستانی در زمین مرتفع. ضد گرمسیر. (ناظم الاطباء). ییلاق. (یادداشت مؤلف): قاین جایی سردسیر است. (حدود العالم). و از وی [از ناحیت پارس] هرچه به دریا نزدیک است گرمسیر است و هرچه به بیابان نزدیک است سردسیر است. (حدود العالم).و بعضی از وی [از ناحیت تبت] گرمسیر است و بعضی سردسیر. (حدود العالم). و هوای آن [اورد] سردسیر است بغایت چنانکه درخت و باغ نباشد. (فارسنامه ٔ ابن بلخی ص 122). و بر آن نواحی ساخته بعضی سردسیر و بعضی گرمسیر و غله بوم است. (فارسنامه ٔ ابن بلخی ص 128).
سنقری را گرخزر با سردسیر آموخته ست
درحبش بردن به گرما برنتابد بیش از این.
خاقانی.
برگذر زین سردسیر ظلمت اینک روشنی
درگذر زین خشک سال آفت اینک گلستان.
خاقانی.


بویراحمد سردسیر

بویراحمد سردسیر. [بُو ی ِ اَ م َ دِ س َ] (اِخ) یکی از دهستانهای کهکیلویه ٔ شهرستان بهبهان است. این دهستان در شمال خاوری بهبهان و در جنوب دهستان دشمن زیاری واقع شده است. موقعیت طبیعی دهستان، کوهستانی، هوای آن سردسیر و مالاریایی است. این دهستان از 45 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل گردیده. در حدود 8000 تن سکنه دارد. و قراء مهم دهستان، سرفاریاب و روشن آباد است. ساکنین از تیره های مختلف بویراحمدی می باشند و ییلاق و قشلاق میروند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6).


بهمئی سردسیر

بهمئی سردسیر. [ب َ م َ س َ] (اِخ) یکی از دهستانهای بخش کهکیلویه ٔ شهرستان بهبهان است. این دهستان از شمال بدهستان بهمئی سرحدی، از خاور به دهستان طیبی سرحدی، از جنوب بدهستان طیبی گرم سیر و از باختر به بخش جانکی محدود است و هوای آن معتدل و اغلب ارتفاعات آن دارای معدن گچ است. رودخانه ٔ علا در این دهستان جریان دارد. از 40 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده و جمعیت آن در حدود 6هزار نفر است. سکنه ٔ این دهستان از دو تیره احمدی وعلاءالدین تشکیل میشود. زمستان در قشلاق زندگی میکنندو در تابستان ییلاق میروند. قراء مهم آن عبارت است از قلعه محمود، رود سعه، دره نبیاب و مرکز این دهستان قلعه اعلا می باشد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6).

حل جدول

سردسیر

ییلاق

فرهنگ فارسی هوشیار

سردسیر

جایی که سرد باشد ییلاق مقابل گرمسیر.

فرهنگ معین

سردسیر

(سَ) (اِمر.) ییلاق، جای سرد.

فرهنگ عمید

سردسیر

[مقابلِ گرمسیر] سرزمینی که هوای آن سرد باشد، ییلاق، جای سرد،
(صفت) بسیار سرد،

مترادف و متضاد زبان فارسی

سردسیر

سرحد، ییلاق،
(متضاد) قشلاق، گرمسیر

معادل ابجد

سردسیر

534

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری